گنجور

 
مولانا

آن مایی همچو ما دلشاد باش

در گلستان همچو سرو آزاد باش

چون ز شاگردان عشقی ای ظریف

در گشاد دل چو عشق استاد باش

گر غمی آید گلوی او بگیر

داد از او بستان امیرداد باش

جان تو مستست در بزم احد

تن میان خلق گو آحاد باش

گاه با شیرین چو خسرو خوش بخند

گه ز هجرش کوه کن فرهاد باش

گه نشاط انگیز همچون گلشنش

گه چو بلبل نال و خوش فریاد باش

پیش سروش چون خرامد خاک باش

چون گلش عنبر فشاند باد باش

حاصل اینست ای برادر چون فلک

در جهان کهنه نوبنیاد باش

در میان خارها چون خارپشت

سر درون و شادمان و راد باش