شعله ها در جان زدی این سینه غمناک را
خرمنی ز آتش چه حاجت بود یک خاشاک را
تا بکی در سینه تنگم نهان دارم چو راز
آتشی کز شعله خاکستر کند افلاک را
در ره عشق تو عمری شد که حیران مانده ام
من که اندر کوی دانش رهبرم ادراک را
هیچ صیادی به صید خسته در صحرا نتاخت
تیر مژگان تا به کی این سینه صد چاک را
هر دو عالم خار شد در چشم اشراق از غمت
هرکه آب خضر دارد خوار دارد خاک را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر بیانگر感情 عمیق و شعف شاعر نسبت به عشق و دردهای آن است. شاعر از شعلههایی صحبت میکند که در دلش زبانه میکشند و نشاندهندهی غم و سوختگی درونی او هستند. او به رازهای پنهان در سینهاش اشاره میکند و میگوید که سالهاست در دنیای عشق سرگردان است. همچنین، او به دشواریهای عشق و تأثیر غم بر زندگیاش اشاره میکند و میگوید که تمام دنیا در برابر غم او بیارزش شده است. احساس ناامیدی و خستگی نیز در کلامش نمایان است، اما در عین حال مواجهه با این دردها و غمها عزم او را برای ادامه راه عشق نشان میدهد.
هوش مصنوعی: شما به این سینه غمگین حرارتی القا کردید که دیگر نیازی به آتش بزرگ نیست؛ حتی یک تکه چوب کوچک هم کافی است.
هوش مصنوعی: چقدر میتوانم این درد و احساسات درونیام را پنهان کنم؟ مانند راز آتشینی که میتواند از شدت شعله، آسمان را به خاکستر تبدیل کند.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که در مسیر عشق تو سردرگم و گیج ماندهام، در حالی که در محلهای که به علم و دانش تعلق دارد، به دنبال درک و فهم درست هستم.
هوش مصنوعی: هیچ کس به شکار طعمهای که خسته شده است، در بیابان تیر نمیزند. تا کی باید این دل پر زخم را تحمل کرد؟
هوش مصنوعی: در عالم وجود، همه چیز به خاطر غم و اندوه تو بیارزش و ناچیز به نظر میآید. هر کسی که به نعمتهای خاصی دست یافته، خاک و زمین را بیاهمیت میداند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را
کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را
تلخ میگویی و من میبینمت از دور و بس
زهر کی آید فرو گر ننگرم تریاک را
غنچهٔ دل ته به ته بیگلرخان خونست از آنک
[...]
هر دم افروزی چو گل رخسار آتشناک را
شعله در خرمن زنی مشتی خس و خاشاک را
عقل را روشن شود ماهیت حسنت اگر
پرده حیرت نبندد دیده ادراک را
جان پاک است آن نه تن در زیر پیراهن تو را
[...]
سوزیم تا برفروزی روی آتشناک را
ساز آتش گیره ی آن شعله این خاشاک را
از شکاف غنچه پنداری نمایان گشت گل
گر ز چاک پهلویم بینی دل صد چاک را
گردسان خیزد زمین زان رو که در وقت خرام
[...]
آنکه نور دیده سازد روی آتشناک را
سرمه چشم ملائک ساخت مشتی خاک را
گر دل آدم نبودی جلوهگاه حسن او
با گِل آدم چه نسبت بود جانِ پاک را
آه از این نقاش شورانگیزْ کز نقش بیان
[...]
گرم خون کردم به مژگان آه آتشناک را
شستهام از آتش خود کینهٔ خاشاک را
حرز مینا هست از بدگردیِ گردون چه باک
در بغل داریم سنگ شیشهٔ افلاک را
آسمان کودنپرست و ما همه فطرتبلند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.