گنجور

 
میرداماد

فقیا بفیکا تفز بالعلا

معلماعلی قلبکا القیا

بیا زاهد از باده ما بشوی

دل و جان ز اوساخ زرق و ریا

از من می که در کیش اکسیریان

گدائی کند مهر از و کیمیا

به میخانه ما یکی برگذر

نه میخانه بل کعبه اصفیا

می از جام ما خور که تا روز حشر

زخاک تو خورشید روید گیا

الهی دلم بنگه مهر تست

که اقلیم نور است و صقع ضیا

شد اشراق خاک تو کز خاک او

کند دیده عقل کل توتیا