از زلف تو شکوههاست مارا
کان سلسله بلاست مارا
هر چند که کشته جفاییم
چشمی به ره وفاست مارا
گفتی که شبی به بزم ما آی
گستاخی آن کجاست مارا
از ناز چو خون ما بریزی
هم ناز تو خونبهاست مارا
خواریم چنانکه شرمساری
از مردم آشناست مارا
افغان که به جلوهگاه آن ماه
در دیده، گل حیاست مارا
میلی شب غم، خیال تیغش
اندیشه جانفزاست مارا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جان بهر تو در بلاست ما را
دل پیش تو مبتلاست ما را
پیشت بدعا برآورم دست
در دست همین دعاست ما را
هر شب به هوای خاک کویت
[...]
لعل لب تو شفاست ما را
درد تو همه دواست ما را
تا گشت جدا دلم ز تیغت
هر لحظه غم جداست ما را
دل آینۀ جمال یارست
[...]
تا عشق تو دلرباست ما را
بیداد تو جانفزاست ما را
چون لاله دل به خون تپیده
با داغ تو، آشناست ما را
گستاخ به سنبلت وزیده
[...]
چون جرم گنه وفاست ما را
هر نوع کشد سزاست ما را
از خنجر خویش خون ما ریخت
زین بیش چه خونبهاست ما را
هر وقت که با رقیب بنشست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.