گنجور

 
میلی

باز دل چشم هوس در پی داغی دارد

باز پروانه ما رو به چراغی دارد

می‌رود بی‌سر و پا، سر به هوا، ناپروا

باز شوریده‌دل، آشفته دماغی دارد

عمرها پای طلب داشت به دامان شکیب

باز افتاده به راهیّ و سراغی دارد

شب ز سودای تو با داغ جنون دلگیرم

که درین خانه تاریک، چراغی دارد؟

هر که گردیده به طرف سر کویی خرسند

نه سر سروو نه اندیشه باغی دارد

داده میلی ز جنون دامن ناموس ز دست

زده بر عالم عرفان و فراغی دارد