باز دل چشم هوس در پی داغی دارد
باز پروانه ما رو به چراغی دارد
میرود بیسر و پا، سر به هوا، ناپروا
باز شوریدهدل، آشفته دماغی دارد
عمرها پای طلب داشت به دامان شکیب
باز افتاده به راهیّ و سراغی دارد
شب ز سودای تو با داغ جنون دلگیرم
که درین خانه تاریک، چراغی دارد؟
هر که گردیده به طرف سر کویی خرسند
نه سر سروو نه اندیشه باغی دارد
داده میلی ز جنون دامن ناموس ز دست
زده بر عالم عرفان و فراغی دارد