گنجور

 
ناصر بخارایی

لاله از آتش سودای تو داغی دارد

غنچه از بوی خوشت تازه دماغی دارد

گلشن چشم من از خون جگر گلزارست

قامت سرو تو گر میل به باغی دارد

راه دل گر چو شب زلف تو باشد تاریک

شمع روی تو دلیلست و چراغی دارد

زلف مشکین تو زاغ است و دو چشمت با زاغ

چون کمان گوشهٔ ابروی تو زاغی دارد

کام ناصر اگر از جام فروغی گیرد

همه از ملکت جمشید فراغی دارد