گنجور

 
میلی

هر طرف از تو دل سوخته داغی دارد

چشم بد دور، چه آراسته باغی دارد

تا دگر از که فریبی ز جنون خورده که باز

دل بر هم زده، آشفته دماغی دارد

اضطراب طلب از بس که غلو کرد به دل

یک دم آرام کجا بهر سراغی دارد

صید مژگان تو از زلف چه اندیشه کند

مرغ بسمل شده، از دام فراغی دارد

بی‌کسی بین که به صحرای بلا چون میلی

کشته عشق، نظر بر ره زاغی دارد