گنجور

 
میلی

بی‌رحم من از من سفر خویش نهان کرد

تا خاطر ازو خوش بود، اما نتوان کرد

از شوق عنانگیری او جان به لب آمد

هرگاه دلم اندیشه آن دست و عنان کرد

فریاد که در عشق تو خود را و مرا غیر

از طعنه بی‌فایده رسوای جهان کرد

عام است چنان گرمی عشق تو، که ما را

افسرده ز همصحبتی هم‌نفسان کرد

گر بی‌سبب آزرده شد آن شوخ ز میلی

غم نیست، همین بس که ز اغیار نهان کرد