بیرحم من از من سفر خویش نهان کرد
تا خاطر ازو خوش بود، اما نتوان کرد
از شوق عنانگیری او جان به لب آمد
هرگاه دلم اندیشه آن دست و عنان کرد
فریاد که در عشق تو خود را و مرا غیر
از طعنه بیفایده رسوای جهان کرد
عام است چنان گرمی عشق تو، که ما را
افسرده ز همصحبتی همنفسان کرد
گر بیسبب آزرده شد آن شوخ ز میلی
غم نیست، همین بس که ز اغیار نهان کرد