گنجور

 
میلی

دوش ازان شعله که در جان من سوخته بود

چون گل آیینه روی تو برافروخته بود

بود حیرت سبب آن که دلم با همه شرم

بی حجابانه به روی تو نظر دوخته بود

یاد آن شب که دلم پیش تو می‌ریخت برون

از تو هر شکوه که بر روی هم اندوخته بود

یاد باد آنکه دلم بود به دست تو عزیز

طفل بودیّ و ترا مرغ نو‌آموخته بود

مرغ را آنچه ز هر روز شتابانتر داشت

اثر نامه شوق من دلسوخته بود

یاد روزی که دل میلی سودازده، داشت

نیم جانی که به سودای تو نفروخته بود