چنان حرارت خورشید، باز شد جانکاه
که آب بر سر خویش از حباب زد خرگاه
زمین چو گور ستمگر ز بس که تافته شد
به رنگ دود سزد گر دمد ز خاک گیاه
هوا به مرتبهای گرم شد که پروانه
ز بیم جان چو سمندر برد به شعله پناه
درین هوای گدازنده جای آن دارد
که آفتاب گدازد به یک دو هفته چو ماه
چنان ز تاب هوا گرم شد بساط زمین
که آب، مینتواند قدم نهاد به راه
ز تاب آتش خورشید، جای حیرت نیست
به پای شیر، پی سایه گرفتد روباه
بسی عجب نبود زین هوای خاره گداز
که تیغ کوه شود آب در میان میاه
درین هوا سزد از غایت حرارت آب
که عکس مهر شود چون سواد دیده سیاه
هوا چو آه شرربار اهل عشق، دهد
نشان ازین غزل عاشقانهٔ جانکاه
ره فراق دراز است و بخت من گمراه
نهال وصل بلند است و دست من کوتاه
ز ننگ من شده آن نور دیده خاکنشین
که همچو اشک مبادا بگیرمش سر راه
بیا که عافیتی غیر ازین نمیدانم
که بیخبر چو بلا بر سرم رسی ناگاه
شکوه حسن ترا برقع جمال بس است
به آفتاب کسی را کجاست تاب نگاه
ز بیم خوی تو لب بستهام، ولی ترسم
که سر برآورد از چاک سینه آتش آه
ز چاک سینهٔ من صد خجالت است ترا
نعوذباللّه اگر از دلم شوی آگاه
سر ارادت اهل محبّت و در دوست
رخ نیاز من و خاک آستانهٔ شاه
سر سریر امامت، علیّبن موسی
که همچو حضرت باری، بریست از اشباه
شهنشی که به جایی رساند موکب قدر
که آبروی ملایک فزود گرد سپاه
ز شوق سجدهٔ درگاه او رواست که خلق
دگر به جای قدم، بر زمین نهند جباه
فروغ رای بلندش درون چشمهٔ مهر
به چشم عقل نماید چو یوسف اندر چاه
به دیدهای که خیال عتاب او گذرد
چو آفتاب بسوزد جهان ز تاب نگاه
زهی زمین درت غیرت هزار سریر
زهی غبار رهت زینت هزار کلاه
زبان گشوده شود کودکان عهد ترا
به ذکر اشهد ان لااله الّااللّه
چو گور، تیره و تنگ آیدش جهان به نظر
گر افکنی به دل تنگ مور، پرتو جاه
به سنگ خاره کنی گر حوالهٔ ادراک
ز اتّصال شعاع بصر شود آگاه
سزد که از هوس سجدهٔ تو، طفل الف
ز بطن خامه بزاید چو شخص دال، دو تاه
ز تندباد نهیب تو گاه حمله سزد
که جرم ماه پریشان شود چو خرمن کاه
به دست، پیکر تیغ تو بحر خونخواریست
که باز مانده درو صد هزار جان ز شناه
فروغ یوسف قدر تو گر به چاه افتد
سزد که آب چو فوّاره سرکشد از چاه
ز بس که شوق به آمرزش گنه داری
بر تو مایهٔ خجلت شود ورع چو گناه
در بهشت که بر اهل معصیت بندد؟
به حشر اگر بگشایی لب شفاعت خواه
شها! ز طالع ناسازگار یکچندی
جدا فتادم ازین آستان به صد اکراه
ز حال خویش چه گویم، تو نیز میدانی
که حال بود پریشان و روزگار تباه
کنون چگونه کنم شکر اینکه بار دگر
رخ نیاز نهادم به خاک این درگاه
امیدوار چنانم که دست من گیری
ز پا دمی که در آیم به زیر بار گناه
منم کمینه سگی از سگان درگه تو
که نام من به نکویی فتاده در افواه
مراست ملک سخن ملک و میکنم اثبات
که خامهٔ دو زبان دعوی مراست گواه
مرا حسد به کسی نیست تا کنم دعوی
کسی گرَم ز حسد مدّعیست، بسماللّه!
زبان دعوی من کوتهی اگر دارد
زبان خامهٔ طبعم نمیشود کوتاه
زبان ببند ازین گونه گفتوگو میلی
برآر دست دعا سوی بارگاه اله
همیشه تا که بود هفته منعقد از روز
مدام تا که بود سال منتظم از ماه
زند اگر به خلاف تو یک نفس ایّام
جبین صبح شود همچو روی شام، سیاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل با توصیف گرمای شدید و طاقتفرسای هوا، به احساسات خود درباره عشق و فراق میپردازد. او از شدت حرارت آفتاب و تاثیر آن بر طبیعت صحبت میکند و این وضعیت را به حال عاشقانهاش مرتبط میسازد. در مصرعها، شاعر از تنهایی و ناامیدی خود نسبت به عشق و امکان وصال میگوید و احساس میکند که دستش در رسیدن به معشوق کوتاه است.
او در ادامه، به ستایش اهل بیت و خاصه امام علی بن موسی الرضا (ع) میپردازد و عشق و ارادت خود به آنها را بیان میکند. در انتها، با امید به بخشش و شفاعت، از خداوند میخواهد که در آستان او قرار گیرد و از بار گناهش بکاهد. این غزل، ترکیبی است از زیباییهای طبیعی و عمیقترین احساسات انسانی درباره عشق، ناامیدی و امید به رحمت الهی.
هوش مصنوعی: به دلیل گرما و حرارت شدید خورشید، تاحدی که آب بر سر خویش افشاند و این امر به شدت بر روح و جان افراد تاثیر گذاشت.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر ظلم و ستمی که بر آن رفته، به شدت سیاه و گلآلود شده است. در این وضعیت، اگر از دل خاک گیاهی سبز شود، جای شگفتی ندارد.
هوش مصنوعی: هوا به قدری گرم شده بود که پروانه به خاطر ترس از جانش مانند سمندر به آتش پناه برد.
هوش مصنوعی: در این هوای داغ و سوزان، به گونهای است که میتوان تصور کرد آفتاب به مدت یک یا دو هفته مانند ماه ذوب شود.
هوش مصنوعی: هوا به قدری گرم شده است که زمین هم داغ شده و دیگر آب نمیتواند در این دما حرکت کند و گام بگذارد.
هوش مصنوعی: به خاطر گرمای شدید خورشید، جای تعجب ندارد که روباه، در مقابل شیر، به سایهاش پناه ببرد.
هوش مصنوعی: نمیتوان عجیب دانست که در این هوای سوزان و خشک، تیغ کوه بهطور ناگهانی تبدیل به آب شود و در وسط چشمهها جاری گردد.
هوش مصنوعی: در این هوا به قدری گرما هست که آب آنقدر داغ شود که مانند چشمان سیاه، انعکاس خورشید را نشان دهد.
هوش مصنوعی: زمانی که هوا مانند اشکهای سوزان عاشقان باشد، این نشاندهندهٔ غزلی عاطفی و پر از درد است.
هوش مصنوعی: راهی که برای دوری از هم طی میشود بسیار طولانی است و شانس من در این مسیر به خطا رفته است. در مقابل، درخت وصال رشد کرده و زیباست، ولی من به آن نمیتوانم دسترسی پیدا کنم.
هوش مصنوعی: از شرم من، آن کسی که نور چشمانم است و در خاک زندگی میکند، نباید مانند اشک در راه من بیفتد.
هوش مصنوعی: بیا که من هیچ آرامشی جز این نمیشناسم؛ وقتی ناگهان بیخبر از بلا به سراغم میآمدی.
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت تو به قدری است که نیازی به پوشش و آرایش ندارد؛ مانند آفتاب که هیچکس نمیتواند بهراحتی به آن خیره شود.
هوش مصنوعی: به خاطر نگرانی از رفتار تو، سکوت کردهام، اما میترسم که آتش درد درونم یکباره شعلهور شود و از سینهام برآید.
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که در دل دارم، بارها شرمندهام. ای کاش نمیدانستی که چقدر غمگینم اگر از راز دلم باخبر شوی.
هوش مصنوعی: دل و جانم را برای محبت و دوستی خالصانه فدای معشوق میکنم و در مقابل چهرهی زیبای دوست، نیازمند و humble هستم، و خود را به خاک درگاه پادشاهی او میافکنم.
هوش مصنوعی: بر روی مقام و جایگاه رهبری، علی بن موسی قرار دارد که مانند خداوند، از هر چیزی که شبیه او باشد، پاک و مبری است.
هوش مصنوعی: پادشاهی که لشکرش به مقام والایی رسید و آبروی فرشتگان را افزایش داد، نشان از عظمت و قدرت او دارد.
هوش مصنوعی: از فرط عشق و شوق به سجده در پیشگاه او، مناسب است که دیگر مردم به جای پا، پیشانی خود را بر زمین بگذارند.
هوش مصنوعی: نور خرد و فکر او مانند نوری در چشمه مهر، به عقل و درک انسان میتابد و مانند یوسف که در چاه گرفتار شد، به عمیقترین معانی دست پیدا میکند.
هوش مصنوعی: چشمی که با خیال عتاب او ملاقات کند، مانند آفتاب دنیا را میسوزاند و نگاهی پر از گرما و درخشش دارد.
هوش مصنوعی: ای خوشا زمین تو که با غیرت، صدها تخت و زیبایی به خود گرفته است. ای خوشا خاک راستین تو که زینت بخش هزاران کلاه و تاج است.
هوش مصنوعی: زبان کودکان در زمان شما به گفتن شهادتین یعنی "گواهی میدهم که هیچ معبودی جز خداوند نیست" باز میشود.
هوش مصنوعی: وقتی دل انسان تنگ و ناراحت باشد، حال و هوای جهان برای او بسیار تاریک و محدود به نظر میآید. حتی یک مور کوچک که در دل تنگی به زندگی ادامه میدهد، در این حالت میتواند نشانهای از قدرت و عظمت باشد.
هوش مصنوعی: اگر به سنگی سخت نیز توجه کنی، میتوانی از تماس با نور، متوجه بینایی و درک خود شوی.
هوش مصنوعی: خوب است که از عشق تو، اندیشهای نو و تازه زاییده شود، مانند اینکه حرف اول الفبا، از دل قلم متولد میشود و همانند شکل دال، دو تاه را به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: از شدت باد تند تو، گاهی اوقات حملهای لازم است که باعث شود جرم ماه به هم بریزد و مانند کاه در کشتزار پراکنده شود.
هوش مصنوعی: تیغ تو به قدری خطرناک و کشنده است که مانند دریا، سرشار از خون و جانهای از دست رفته است.
هوش مصنوعی: اگر نور و زیبایی یوسف به چاه بیفتد، منطقی است که آب به مانند فوارهای از چاه بیرون بجهد. این بدان معناست که ارزش و زیبایی حقیقی حتی اگر در مکان نامناسبی قرار گیرد، همچنان میتواند خود را نمایان کند.
هوش مصنوعی: از شدت شوقی که به بخشش گناهان داری، ممکن است خودداری و پرهیز تو را شرمنده کند، مانند گناه.
هوش مصنوعی: در بهشت، آیا به کسانی که گناه کردهاند راهی خواهد بود؟ اگر در روز قیامت فرصت شفاعت داشته باشی، از آن استفاده کن.
هوش مصنوعی: ای کوه بلند! به دلیل بخت نامساعد مدتهاست که با همه بیمیلی از این درگاه دور شدهام.
هوش مصنوعی: من از حال و روز خود چه بگویم، تو هم میدانی که تلاشهایم بینتیجهاند و زندگیام در حال خرابشدن است.
هوش مصنوعی: الان چطور میتوانم شکرگزاری کنم که دوباره به درگاهت آمدهام و در برابر تو سرFrckش را فرود آوردهام؟
هوش مصنوعی: من به قدری امیدوارم که توقع دارم در لحظهای که زیر بار گناه میروم، تو دست من را بگیری و مرا یاری کنی.
هوش مصنوعی: من یک خدمتگزار کوچک از درگاه تو هستم و نام من به نیکی در زبانها افتاده است.
هوش مصنوعی: من صاحب سخن هستم و این را ثابت میکنم، زیرا قلمی که به دو زبان صحبت میکند، شاهد مدعای من است.
هوش مصنوعی: من به هیچکس حسد نمیورزم که بخواهم ادعایی علیه او داشته باشم، اما اگر کسی از حسد به من ادعا دارد، بیخیال!
هوش مصنوعی: اگر زبان من کمی ناقص باشد یا در بیان احساساتم کوتاهی کند، اما قلم و خلاقیت من هرگز کم نمیآورند و همیشه بیانگر عواطف و افکارم خواهند بود.
هوش مصنوعی: خاموش باش و از این نوع صحبتها دوری کن، بلکه دست دعا به سوی درگاه خدا بلند کن.
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که هفته به پایان میرسید، روزها به طور مداوم سپری میشدند و سال به صورت منظم از ماهها تشکیل میشد.
هوش مصنوعی: اگر روزی به خاطر تو یک لحظه هم زندگی دگرگون شود، به گونهای که صبح به سیاهی شب تبدیل گردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز بهر تهنیت عید بامداد پگاه
بر من آمد خورشید نیکوان از راه
چو چین کرته بهم بر شکسته جعد کشن
چو حلقه های زره پر گره دو زلف سیاه
نبیدنی به کف و هر دو رخ به رنگ نبید
[...]
مبارکی و سعادت نمود روی بشاه
از آن مبارک و مسعود تحفهای زاله
چه تحفه ایست ؟ یکی فر خجسته فرزندست
موافقان را شادی فزای و انده کاه
بشهریاری و شاهی تمام نسبت او
[...]
ز در درآمد دوش آن نگار من ناگاه
چو پشت من سر زلفین خویش کرده دو تاه
چگونه شاد شود عاشقی ز هجر غمی
که یار زیبا از در درآیدش ناگاه
ز شادمانی گفتم چو روی آن دیدم
[...]
گشادهروی و میان بسته بامدادِ پگاه
فروگذشت به کویم بتی به روی چو ماه
اگر زمهر بود بامداد نور جهان
ز ماه بود مرا نور بامداد پگاه
مهی که بود به قد سرو دلبرانِ سرای
[...]
سری که خلق جهانرا ویست پشت و پناه
امین دین الله است و سعد ملکت شاه
ستوده فخر خراسان محمد یوسف
که چون محمد و یوسف جمال دارد و جاه
اگر محمد و یوسف ندیده اند بهم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.