گنجور

 
سوزنی سمرقندی

سری که خلق جهانرا ویست پشت و پناه

امین دین الله است و سعد ملکت شاه

ستوده فخر خراسان محمد یوسف

که چون محمد و یوسف جمال دارد و جاه

اگر محمد و یوسف ندیده اند بهم

کنون ببینند ار اندرو گنبد نگاه

محمد از سر انگشت خود اشارت کرد

مه تمام بدو قسم شد بحکم اله

مه صیام بدو قسم کرد او و گذاشت

بقسم روز بصوم و بقسم شب بصلوه

زنان مصر بریرند دست اگر دیدند

جمال یوسف یکبار بر گذر ناگاه

هزار مرد ستمکاره دست ظلم برند

کنون بعهدش از آن بیم اگر شوند آگاه

اگر محمد اندر مقام محمود است

گناه امت خود را ز حق شفاعتخواه

بنزد خاقان محمود او رعیت را

همی شفاعت خواهد ز گونه گونه گناه

برادرانرا یوسف چو داد گندم و جو

بها گرفت ازیشان بضاعت مز جاه

اگر بضاعت مزجاه پشم و پنبه بود

نبود گندم و جو نیز جز که تخم گیاه

میان تخم و گیاه و میان پنبه و پشم

بسی تفاوت نبود چو عقل بیند راه

بجای گندم و جو او همی دهد زر و سیم

بآشنا و به بیگانه فی سبیل الله

بدل ستاند ازیشان بجای پنبه و پشم

چه شعرهای رکیک و چه فصلهای تباه

از آنچه می بدهد تا بدانچه میگیرد

تفاوتست چو از در کاه تا پر کاه

همیشه تا بمه روزه در مجالس علم

بود درود محمد رونده بر افواه

پس از درود محمد ثنا و مدحت تو

رونده با بر افواه خلق بی اکراه

همیشه تا که بگویند بر چه سیرت بود

نشست یوسف در صدر پادشاهی و گاه

بصدر عزت بادی نشسته چون یوسف

سران ملک بخدمتگرست بر درگاه

به پیش روی تو از امت محمد پیش

نشسته یوسف رویان با قبا و کلاه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode