او چون فکند خویش تو خود را میفکنش
از خود شکسته است ازین بیش مشکنش
تا شد دلم مقیم سر زلف دلبرت
از یاد رفت منزل و ماوا و مسکنش
دل آنچنان بیاد تو مشغول گشته است
کاو هیچوقت یاد نمی آید از منش
اینمرغ جان که طایر عالی نشیمن است
عمریست تا که دور فتاد از نشیمنش
بیچاره بهر دانه فرود آمد از هوا
در دام شد اسیر پر و بال و گردنش
از گلشن خیال بچنین گلخن افتاد
بگرفت خسخت خاطر ازین جنس گلخنش
مرغان این چمن همه شب تا گه سحر
باشند در خروش ز فریاد کردنش
جانا دل از مصاحبت تن ملول شد
پیوسته ماجرا است شب و روز با منش
یارا چو شد اسیر قفس عندلیب جان
گاه که میفرست نسیمی ز گلشنش
تا چون نسیم گل بدماغش گذر کند
آید بیاد وصل گل و عهد سوسنش
باشد که بشکند قفس جسم را ز شوق
مرغ روان مغربی آید بماء منش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عاشقانه و درد فراق میپردازد. شاعر به توصیف حالتی میپردازد که در آن، دلش به یاد معشوقش مشغول است و از یاد منزل و آرامش خود غافل شده است. او در تشبیهی زیبا میگوید که همچون پرندهای که از آشیانهاش دور شده، به دنبال معشوقش در دامی گرفتار آمده است. دل شاعر به شدت به یاد معشوق و وصالش مشغول است، تا جایی که از قفس جسمی خسته و ملول شده و آرزوی آزادی دارد. در نهایت، او امید دارد که باز هم به وصال معشوق برسد.
هوش مصنوعی: وقتی او خود را به تو میاندازد، تو هم خودت را به او نینداز. او از درون خود شکسته است، پس بیش از این او را نشکن.
هوش مصنوعی: وقتی دل من در کنار زلف تو آرامش یافت، دیگر از خانه و جایگاه خودم چیزی به یاد نداشتم.
هوش مصنوعی: دل به شدت به یاد تو مشغول شده است که هیچگاه یاد من برایش نمیآید.
هوش مصنوعی: این پرندهٔ روح که از مقام عالی خود دور افتاده، سالهاست که از خانهاش دور مانده است.
هوش مصنوعی: موجودی بیچاره برای یافتن غذایی از آسمان به زمین آمد، اما در دام گرفتار شد و پر و بالش و گردنش به اسارت رفت.
هوش مصنوعی: از باغ خیال، چنین گلی پیدا شده که ذهن را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد و این نوع گل باعث ناراحتی و افسردگی خاطر شده است.
هوش مصنوعی: پرندگان این باغ تا سپیدهدم در حال نغمهخوانی و سر و صدا هستند، به خاطر فریادی که سر میدهند.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، دل من از زندگی با جسم خسته شده است و این داستانی است که هر شب و روز با من ادامه دارد.
هوش مصنوعی: ای دوستان، هنگامی که یار گرفتار زندان و قفس مرغی خوشصدا میشود، جانش به یاد نسیمی که از گلزار میآید، زنده میگردد.
هوش مصنوعی: تا نسیم به مشام او برسد، یاد وصال گل و بوی خوش آن به یادش میآید.
هوش مصنوعی: امیدوارم که شوق یک پرنده آزاد، قفس بدنم را بشکند و من به سمت آب حیات بروم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
آن خط تیره گرد بناگوش روشنش
گوئی نوشته اند بخون دل منش
خون دل منست نه خط آن زبسکه گشت
اندر دلم خیال بناگوش روشنش
در دل نهال عنبر و سوسن نشانده ام
[...]
دادیم دل به دست تو در پای مفکنش
غافل مشو ز ناله و زاری و شیونش
چون دست در غمت زد و پا استوار کرد
گر دست می نگیری در پا میفکنش
ما عهد اگر نه با سر زلف تو بسته ایم
[...]
مرغِ دلم که زلفِ تو باشد نشیمنش
کی آرزو کند هوسِ سینۀ منش
هرگز وی التفات به زندانِ تن کند
روحی که زیرِ سایۀ طوباست مسکنش
خورشید اگر ز گوشۀ برقع کند نگاه
[...]
گر دستها چو زلف در آرم به گردنش
کس را بدین قدر نتوان کرد سرزنش
دیگر بر آتش غم او گرم شد دلم
آن کو خبر ندارد ازین غم خنک تنش!
دستم نمیرسد که: کنم دستبوس او
[...]
از نقل و باده گوشه دل گشته روشنش
کو جام جم که آینه سازم ز آهنش
زحمت کشد ز شمع مسخر کنم سپهر
تا هر شب آفتاب برآرم ز روزنش
غایب شوم ز خلوت و حاضر شوم بر او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.