گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شمس مغربی

او چون فکند خویش تو خود را میفکنش

از خود شکسته است ازین بیش مشکنش

تا شد دلم مقیم سر زلف دلبرت

از یاد رفت منزل و ماوا و مسکنش

دل آنچنان بیاد تو مشغول گشته است

کاو هیچوقت یاد نمی آید از منش

اینمرغ جان که طایر عالی نشیمن است

عمریست تا که دور فتاد از نشیمنش

بیچاره بهر دانه فرود آمد از هوا

در دام شد اسیر پر و بال و گردنش

از گلشن خیال بچنین گلخن افتاد

بگرفت خسخت خاطر ازین جنس گلخنش

مرغان این چمن همه شب تا گه سحر

باشند در خروش ز فریاد کردنش

جانا دل از مصاحبت تن ملول شد

پیوسته ماجرا است شب و روز با منش

یارا چو شد اسیر قفس عندلیب جان

گاه که میفرست نسیمی ز گلشنش

تا چون نسیم گل بدماغش گذر کند

آید بیاد وصل گل و عهد سوسنش

باشد که بشکند قفس جسم را ز شوق

مرغ روان مغربی آید بماء منش

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

سوزنی سمرقندی

آن خط تیره گرد بناگوش روشنش

گوئی نوشته اند بخون دل منش

خون دل منست نه خط آن زبسکه گشت

اندر دلم خیال بناگوش روشنش

در دل نهال عنبر و سوسن نشانده ام

[...]

ظهیر فاریابی

دادیم دل به دست تو در پای مفکنش

غافل مشو ز ناله و زاری و شیونش

چون دست در غمت زد و پا استوار کرد

گر دست می نگیری در پا میفکنش

ما عهد اگر نه با سر زلف تو بسته ایم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ظهیر فاریابی
حکیم نزاری

مرغِ دلم که زلفِ تو باشد نشیمنش

کی آرزو کند هوسِ سینۀ منش

هرگز وی التفات به زندانِ تن کند

روحی که زیرِ سایۀ طوباست مسکنش

خورشید اگر ز گوشۀ برقع کند نگاه

[...]

اوحدی

گر دستها چو زلف در آرم به گردنش

کس را بدین قدر نتوان کرد سرزنش

دیگر بر آتش غم او گرم شد دلم

آن کو خبر ندارد ازین غم خنک تنش!

دستم نمی‌رسد که: کنم دستبوس او

[...]

نظیری نیشابوری

از نقل و باده گوشه دل گشته روشنش

کو جام جم که آینه سازم ز آهنش

زحمت کشد ز شمع مسخر کنم سپهر

تا هر شب آفتاب برآرم ز روزنش

غایب شوم ز خلوت و حاضر شوم بر او

[...]