گنجور

 
کوهی

بنور پاک تو چشم دلم چو بینا شد

ز آفتاب رخت هر دو کون پیدا شد

بهر چه کرد نظر دوست غیر خویش ندید

بحسن خویش از این روی یار شیدا شد

در آن مقام که معلوم علم و عالم اوست

صفات ذات شده ذات عین اسما شد

بیک نظر که خدا کرد از سر قدرت

زمین و انجم وخورشید ومه هویدا شد

بدانکه علت غائی است آدم خاکی

از آن به معرفت کردگار دانا شد

بغیر هستی حق هیچ روی ننماید

تو را که دیده دل روشن و مصفا شد

دل شکسته کوهی بیاد آن دلدار

زهر دو کون چو خورشید پاک و یکتا شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode