گنجور

 
صائب تبریزی

ز آه کام دو عالم مرا مهیا شد

ازین کلید دو صد در به روی من وا شد

شکست از می روشن خمار من ساقی

عجب بلای سیاهی مرا ز سر وا شد!

فغان من ز دل سخت یار گشت بلند

ز کوه، ناله فرهاد اگر دوبالا شد

شد از قلمرو رخسار، زلف روگردان

غبار لشکر خط تا ز دور پیدا شد

که می تواند ازان رو دلیر گل چیدن؟

که حلقه حلقه خط تو چشم بینا شد

درین زمان که کسی دل نمی دهد به سخن

ترحم است بر آن طوطیی که گویا شد

ز حسن عاقبت آن روز ناامید شدم

که حرص پیر ز قد دوتا دوبالا شد

به آن رسیده که چون مور پر برون آرم

ز دوری تو دلم بس که ناشکیبا شد

چه سود ازین که گهر گشت قطره ام، داغم

کز این تعین ناقص جدا ز دریا شد

همان به چشم عزیزان چو خار ناسازم

اگرچه زندگیم صرف در مدارا شد

نبود جوهر من کم ز کوهکن صائب

ز کار دست من از حسن کارفرما شد

 
 
 
نسیمی

چه نکته بود که ناگه ز غیب پیدا شد

هر آنکه واقف این نکته گشت شیدا شد

چه مجلس است و چه بزمی که از می وحدت

محیط قطره شد اینجا و قطره دریا شد

محیط بر همه اشیا از آن جهت شده ایم

[...]

قاسم انوار

چو عکس مشرق صبح ازل هویدا شد

جمال دوست ز ذرات کون پیدا شد

همیشه خم شراب ازل مصفا بود

ولی بجان و دل ما رسید،اصفا شد

در خزانه رحمت بقفل حکمت بود

[...]

کوهی

بنور پاک تو چشم دلم چو بینا شد

ز آفتاب رخت هر دو کون پیدا شد

بهر چه کرد نظر دوست غیر خویش ندید

بحسن خویش از این روی یار شیدا شد

در آن مقام که معلوم علم و عالم اوست

[...]

کلیم

بهار آمد و جانی بجسم مینا شد

پیاله! چشم تو روشن که باده پیدا شد

عرق فشانیت از تاب می شکیب نهشت

چه قطره بود که سیلاب طاقت ما شد

هنوز رنج تب لرز آفتاب بجاست

[...]

صائب تبریزی

ز برگ پان لب جانان عقیق پیما شد

حنای عیدمی (ظ: من) از بهر بوسه پیدا شد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه