دل چراغیست که نور از رخ دلبر گیرد
ور بمیرد ز غمش زندگی از سر گیرد
صفت شمع به پروانه دلی باید گفت
کین حدیثی است که با سوختگان در گیرد
مفتی ار فکر کند در ورق رخسارش
بشکند خامه و ترک خط و دفتر گیرد
ساقیا باده بگردان که ملولیم ز خویش
تا زمانی ز میان هستی ما بر گیرد
به ادب زن در میخانه که فراش حرم
استان بوسه زنانه حلقه این در گیرد
گر از آن به بچشد چاشنی زاهد شهر
بخرابات مغان آید و ساغر گیرد
بکش از هر طرفی تیغ به آزار کمال
که به هر زخم تو او لذت دیگر گیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره جذابیت و تأثیر عشق و زیبایی است. شاعر به دل شبیه چراغی میماند که نورش را از چهره محبوب میگیرد و نشان میدهد که زندگی بدون عشق بیمعناست. با مقایسه پروانه و شمع، بیان میکند که عشق باعث سوختن و فانی شدن است. همچنین، به لذت و خوشیهای زندگی اشاره میکند و از ساقی میخواهد تا بادهای بیاورد تا کمی از یکنواختی و ملالت جدایی بگذرند. در نهایت، شاعر به آثار و نتایج عشق و زیبایی میپردازد و بیان میکند که هر زخم عشق یک لذت جدید دارد.
هوش مصنوعی: دل مانند چراغی است که نور خود را از چهره معشوق میگیرد. اگر دل از غم معشوق بمیرد، زندگی نیز از آن دل برمیخیزد.
هوش مصنوعی: برای توصیف شمع باید به پروانه گفت که این موضوعی است که تنها میان کسانی که آتش عشق را دارند، درک میشود.
هوش مصنوعی: اگر مفتی به نگاه کردن به زیبایی چهرهاش فکر کند، قلم میشکند و نوشتن را کنار میگذارد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، لطفاً شراب را به ما برسان، زیرا از خودمان خسته شدهایم. تا زمانی که زندگی از میان ما گرفته نشده، بینهایت عمر و خوشی را بگذرانیم.
هوش مصنوعی: به نکات آداب و رفتار زن در میخانه توجه کن، چون او به مانند خدمتکاری است که به حرم نزدیک میشود و با محبت و احترام، بر درِ خانه میزند.
هوش مصنوعی: اگر زاهد شهر از میگساری بچشد، به میخانه مغان میآید و جام میگیرد.
هوش مصنوعی: از هر سمتی که بخواهی به او آسیب برسانی، او به هر زخم و آزار تو لذتی جدید خواهد برد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در چمن گرد سمن چونکه بنفشه بدمد
عارض یار من آن را به زنخ برگیرد
بلبل از منبر گلبن چونکه درآید به سخن
سرخ گل جامه دران پایه منبر گیرد
قمری از سرو چو آهی بزند سوخته وار
[...]
چون مه پرده سرا چنگ ببر در گیرد
مطرب از پرده ی عشاق نوا بر گیرد
همچو شمعم برود آب رخ از آتش دل
کار شمع ار چه هم از آتش دل درگیرد
تا کند خون من از ساغر خونخوار طلب
[...]
روز آنست که عالم طرب از سر گیرد
و آسمان کام دل خود ز زمین برگیرد
رایت فتح سر و قد کشد اندر گردون
گلبن باغ سعادت ز ظفر برگیرد
چون عروسان به سر تخت برآید خورشید
[...]
بامدادان که سر از خواب گران برگیرد
چشم مخمور بتم شیوهٔ دیگر گیرد
هر که لب بر لب جان بخش تو ساید به صبوح
هیچ شک نیست که او زندگی از سر گیرد
رخ چون سیم من خسته جگر ای دل و دین
[...]
گر شبی ماه رخت پرده ز رو برگیرد
شمع از حسرت آن سوختن از سر گیرد
سوخت سر تا قدمم بهر تو چون شمع و هنوز
با تو سوز دل ما هیچ نمی درگیرد
آن زمان چهرهٔ مقصود توان دید که عشق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.