حدیث حسن او چون گل به دفتر درنمیگنجد
از آن عارض به جز خملی در این دفتر نمیگنجد
نگویند آن دهان و لب ز وصفت آن میان رمزی
چو آنجا صحبت تنگست مویی درنمیگنجد
به آن لب ساقیا گویی برابر داشتی می را
که میهای سبو از ذوق در ساغر نمیگنجد
سرشک و آه چون دارم درون چشم و دل پنهان
که دود این و سیل آن به بحر و بر نمیگنجد
تمنای تو میگنجد درون سینه و دل بس
درین غمخانهها دیگر غم دیگر نمیگنجد
کمال از سر گذر آنگه قدم نه در حریم او
که از بسیاری جانها در آن در سر نمیگنجد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذابیت حسن معشوقش اشاره میکند و میگوید که این زیبایی در قالب کلمات نمیگنجد. او از زیبایی چهره، لبها و جذابیتهای دیگر معشوق سخن میگوید و بیان میکند که عشق و آرزوی او نیز در دلش جای نمیگیرد. شاعر همچنین به احساسات عمیق خود اشاره کرده و میگوید که غم و اشکهایش درونش پنهان است و نمیتواند آنها را به راحتی ابراز کند. در پایان، شاعر به این میرسد که واقعیت کمال و زیبایی معشوق فرای از درک و فهم انسانهاست و نمیتوان در آن گنجاند.
هوش مصنوعی: حکایت زیبایی و نیکی او به قدری درخشان و بینظیر است که نمیتوان آن را به راحتی در کلمات و نوشتار محدود کرد. از زیباییاش فقط چیزی ناچیز و کوچک در این دفتر جا میشود.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در شرایطی که صحبت کردن درباره موضوعی خاص دشوار است و ممکن است باعث ایجاد محدودیت یا تنگنا شود، بهتر است از بیان مستقیم آن خودداری کرد. به عبارتی، اگر موضوعی حساس و رمزآلود است، بیان آن به راحتی ممکن نیست و بهتر است از ابراز آن با احتیاط بیشتری صحبت شود.
هوش مصنوعی: به ساقی بگو که لبهایش چون میافشاند خوشی را. میناز به آن اندازه است که حتی سبوها نمیتوانند از آن پر شوند و در ساغر جا بگیرند.
هوش مصنوعی: در دل و چشمانم اشک و حسرت نهفته است، اما درد و غم این احساسات آنقدر زیاد است که نمیتوان آن را در هیچ جا محدود کرد.
هوش مصنوعی: آرزو و خواستهات به حدی در دل من جا دارد که در این مکان پر از غم، دیگر هیچ غم دیگری نمیتواند جایی برای خود پیدا کند.
هوش مصنوعی: کمال و فضیلت را باید در جایی دیگر جستجو کرد و نباید در مکان خاصی قدم گذاشت، زیرا این مقام آنچنان بالا و وسیع است که نمیتوان آن را تنها در وجود چند انسان محدود یافت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخی داری که وصف آن به خاطر درنمیگنجد
شراب لذت دیدار در ساغر نمیگنجد
کسی را در دهان تنگ خود چندین شکر گنجد
که تو میخندی و اندر جهان شکر نمیگنجد
کجا چیده بود آن مو همه کز لب برون آری
[...]
من امروز، از میی مستم، که در ساغر نمیگنجد
چنان شادم، که از شادی، دلم در بر نمیگنجد
ز سودایت برون کردم، کلاه خواجگی، از سر
به سودایت که این افسر، مرا در سر، نمیگنجد
بران بودم که بنویسم، مطول، قصه شوقت
[...]
چنان پر شد دل از دلبر که دل در بر نمیگنجد
وگر گنجد دل اندر بر، در او دلبر نمیگنجد
اگر پروانهٔ عشقی، در آتش بال و پر میزن
که اینجا حضرت شمع است، بال و پر نمیگنجد
ترا زحمت شد ای زاهد، که بشکستی سبوی ما
[...]
مرا حالی است با جانان که جانم درنمیگنجد
چه سوداییست عشق او که در هر سر نمیگنجد
خرابات است و ما سرمست و ساقی جام می بر دست
در این خلوتسرای دل به جز دلبر نمیگنجد
چو غوغاییست دردا و که در هر دل نمیباشد
[...]
مرا حالیست با جانان که جان در بر نمیگنجد
مرا سِرّیست با دلبر که دل در بر نمیگنجد
به گرما گر شود مویینه مویی درنمیگنجد
برون از جامه کتان مرا در بر نمیگنجد
چه حالات است در تشریف هرکس درنمییابد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.