مرا حالی است با جانان که جانم درنمیگنجد
چه سوداییست عشق او که در هر سر نمیگنجد
خرابات است و ما سرمست و ساقی جام می بر دست
در این خلوتسرای دل به جز دلبر نمیگنجد
چو غوغاییست دردا و که در هر دل نمیباشد
چه سوداییست عشق او که در هر سر نمیگنجد
دلم عود است و آتش عشق و سینه مجمر سوزان
ز شوق سوختن عودم در این مجمر نمیگنجد
چه حرف است اینکه میخوانم که در کاغذ نمییابم
چه علم است اینکه میدانم که در دفتر نمیگنجد
برو ای عقل سرگردان گرانجانی مکن با ما
سبکروحان همه جمع و گرانجان درنمیگنجد
ندیم مجلس شاهم حریف نعمت اللهم
لب ساغر همیبوسم سخن دیگر نمیگنجد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر به توصیف حال و احوالی میپردازد که عشق او را به شدت درگیر کرده است. او از حسهای عمیق و شوقی صحبت میکند که در دلش نسبت به محبوب دارد و بیان میکند که این عشق آنقدر عمیق و پرشور است که در هیچ چیزی جز محبوب نمیگنجد. شاعر از خمار و مستی ناشی از عشق و سرمستی در میخانه سخن میگوید و اشاره میکند که دلی پر از شوق و آتش عشق دارد که در آن نمیتوان به غیر از محبوب فکر کرد. او عقل را از خود میراند زیرا گمان میکند که عشق و احساساتش فراتر از عقل و منطق است. در کل، شعر بیانگر غم و شادی توأمان عشق و آرزوی وصال محبوب است.
هوش مصنوعی: حس و حال من با محبوبم به گونهای است که جانم توان تحمل آن را ندارد. این عشق چه احساس عجیبی است که در هیچ ذهنی نمیگنجد.
هوش مصنوعی: در این میخانه، ما مست و شاداب هستیم و در دستمان جام شراب است. در این خلوت دل، هیچکس جز معشوقهام جا ندارد.
هوش مصنوعی: اگر در دلها و ذهنها هیاهو و شوری وجود دارد، این عشق او بسیار عمیق و فراگیر است، به طوری که نمیتوان آن را در فکر و احساس هیچ کسی به طور کامل جا داد.
هوش مصنوعی: دل من مانند عود میباشد که از عشق میسوزد و سینهام مثل منجیری است که شعلهور شده است. شدت این عشق و شوق باعث شده که عودم در این منجیر جا نگیرد و به طور کامل بسوزد.
هوش مصنوعی: صحبت از این است که من در تلاش هستم تا احساسات و معانی عمیق خود را به کلمات تبدیل کنم، اما میبینم که این کلمات نمیتوانند تمام آنچه درونم میگذرد را بیان کنند. به عبارتی دیگر، علم و آگاهی من از این احساسات بسیار فراتر از آن است که بتوانم آنها را در قالب نوشتههایم بگنجانم.
هوش مصنوعی: ای عقل، در پی چیزهای بیاهمیت نباش. ما که روحی آزاد و سبکبار داریم، نمیتوانیم با نیازها و دغدغههای سنگین تو کنار بیاییم.
هوش مصنوعی: در مجلس شاه، دوست و همنشینم وجود دارد که به من نعمت میبخشد. من لب لیوان را میبوسم و دیگر سخنی نمیتوانم بگویم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخی داری که وصف آن به خاطر درنمیگنجد
شراب لذت دیدار در ساغر نمیگنجد
کسی را در دهان تنگ خود چندین شکر گنجد
که تو میخندی و اندر جهان شکر نمیگنجد
کجا چیده بود آن مو همه کز لب برون آری
[...]
من امروز، از میی مستم، که در ساغر نمیگنجد
چنان شادم، که از شادی، دلم در بر نمیگنجد
ز سودایت برون کردم، کلاه خواجگی، از سر
به سودایت که این افسر، مرا در سر، نمیگنجد
بران بودم که بنویسم، مطول، قصه شوقت
[...]
حدیث حسن او چون گل به دفتر درنمیگنجد
از آن عارض به جز خملی در این دفتر نمیگنجد
نگویند آن دهان و لب ز وصفت آن میان رمزی
چو آنجا صحبت تنگست مویی درنمیگنجد
به آن لب ساقیا گویی برابر داشتی می را
[...]
چنان پر شد دل از دلبر که دل در بر نمیگنجد
وگر گنجد دل اندر بر، در او دلبر نمیگنجد
اگر پروانهٔ عشقی، در آتش بال و پر میزن
که اینجا حضرت شمع است، بال و پر نمیگنجد
ترا زحمت شد ای زاهد، که بشکستی سبوی ما
[...]
مرا حالیست با جانان که جان در بر نمیگنجد
مرا سِرّیست با دلبر که دل در بر نمیگنجد
به گرما گر شود مویینه مویی درنمیگنجد
برون از جامه کتان مرا در بر نمیگنجد
چه حالات است در تشریف هرکس درنمییابد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.