گنجور

 
خواجوی کرمانی

اینجا نماز زنده دلان جز نیاز نیست

وانرا که در نیاز نبینی نماز نیست

مشتاق را بقطع منازل چه حاجتست

کاین ره بپای اهل طریقت دراز نیست

رهبانت ار بدیر مغان راه می دهد

آنجا مقام کن که در کعبه باز نیست

گر زانک راه سوختگان می زنی رواست

چیزی بگو بسوز که حاجت بساز نیست

بازار قتل ما که چو نیکو نظر کنی

صیاد صعوه جز نظر شاهباز نیست

دردیکشان جام فنا را ز بی نیاز

جز نیستی بهیچ عطائی نیاز نیست

محمود را رسد که زند کوس سلطنت

کز سلطنت مراد دلش جز ایاز نیست

عشق مجاز در ره معنی حقیقتست

عشق ارچه پیش اهل حقیقت مجاز نیست

آن یار نازنین اگرت تیغ می زند

خواجو متاب روی که حاجت بناز نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

مشتاق دوست را ره مقصد دراز نیست

تسلیم کرده را زبلا احتراز نیست

هیچش ز روزگار نباشد تمتّعی

آن کس که مبتلای بتی دلنواز نیست

هرجا که در محامد محمود دم زنند

[...]

اوحدی

ای آنکه پیشهٔ تو به جز کبر و ناز نیست

چون قامت تو سرو سهی سرفراز نیست

روشن دل کسی که تو باز آیی از درش

تاریک دیده‌ای که بر وی تو باز نیست

راهی که سر به کوی تو دارد حقیقتست

[...]

خواجوی کرمانی

آنچه نماز زنده دلان جز نیاز نیست

و آنرا که در نیاز نبینی نماز نیست

مشتاق را بقطع منازل چه حاجتست

کاین ره بپای اهل طریقت دراز نیست

رهبانت ار بدیر مغان راه می دهد

[...]

خیالی بخارایی

هر خسته خاطری که چو نی چشم باز نیست

در پرده محرم سخن اهل راز نیست

پا در گل است همّت کوتاه دست تو

ورنه طریق کعبهٔ وصلش دراز نیست

پای از سرِ نیاز بنه در ره طلب

[...]

نظیری نیشابوری

هرکس شهید آن مژه های درازنیست

در شرع بر جنازه آن کس نماز نیست

محمود را گرچه جهان زیر خاتمست

جایی بهش ز گوشه چشم ایاز نیست

شه را چو پرده از رخ شاهد برافکنند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه