صِدتُ فی بغدادَ ظَبیاً قَد اُلِف
صُدغُهُ جیمٌ و ذا قَدٍّ اَلِف
سر بیندازم به دستار از پِیَش
غاشیهٔ سوداش دارم بر کَتِف
هَل عَشَقتُم نار اصحابَ الهَوی
طارِقُ الدُّنیا و ذا لا یَأتَلِف
من شدم عاشق بر آن خورشید روی
کَابرُوان دارد هلال منخسف
لاتَلومونی ولوموا نَفسَکُم
إنَّمَا الْمَعشوقُ فینا مُختَلِف
کعبهٔ خاقانی اکنون روی است
کعبه را می زمزم و بت معتکف
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پادشاهی کوست ایمان را کنف
پادشاهان را به جاه او شرف
تاج دین، بوالفضل ، شاه نیمروز
ناصر اسلام، نصر بن خلف
اوست امروز آن خلف اندر هدی
[...]
جمله یک ذاتست اما متصف
جمله یک حرف و عبارت مختلف
آخر آدمزادهای ای ناخلف
چند پنداری تو پستی را شرف
چشمه های آب سرد از هر طرف
ناودان سبزه از جو چون صدف
در وصیت از بزرگان جهان
گفت دانائی بفرزند خلف
با کسی کن دوستی کو در دو حال
با تو باشد همچو گوهر در صدف
بر نگردد از تو چون گردی فقیر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.