صِدتُ فی بغدادَ ظَبیاً قَد اُلِف
صُدغُهُ جیمٌ و ذا قَدٍّ اَلِف
سر بیندازم به دستار از پِیَش
غاشیهٔ سوداش دارم بر کَتِف
هَل عَشَقتُم نار اصحابَ الهَوی
طارِقُ الدُّنیا و ذا لا یَأتَلِف
من شدم عاشق بر آن خورشید روی
کَابرُوان دارد هلال منخسف
لاتَلومونی ولوموا نَفسَکُم
إنَّمَا الْمَعشوقُ فینا مُختَلِف
کعبهٔ خاقانی اکنون روی است
کعبه را می زمزم و بت معتکف