با یکی از جمع اخوان الصفاء
رفتم از بازار در دارالشفاء
محرمی رازی همی گفتم بدو
قصه خود باز میگفتم بدو
کز شکیبایی دلم فرسوده شد
نقد عمرم در سر نابوده شد
بیش ازینم طاقت دوری نماند
احتمالم رفت و مستوری نماند
روزگار انتظارم دیر شد
خاطرم از زندگانی سیر شد
در سر صبر و شکیبایی شدم
تا کی از هجران که سودایی شدم
از قضا دیوانهای در بند بود
قصۀ من هرچه گفتم میشنود
چون حدیث صبر و سودا گوش کرد
بانگ بر من زد مرا خاموش کرد
گفت اگر در سر تو سودا داریی
همچو من این بند بر پا داریی
در خراسان عاشقی شرمی بدار
آخرای غافل به تبریزت چه کار
همچو من در بند و در زندان نهای
خود گرفتم بیدلی بی جان نهای
عشق را بر خود بر عنایی مبند
غافلی عاشق نه ای بر خود مخند
آتشم دیوانه در خرمن فکند
شور از آن شیرین سخن در من فکند
آخر ای دل تا یکی کم کاستی
بشنو از دیوانه این راستی
پیش عقل خویشتن برخاستن
چیست رنج افزودن و جان کاستن
غره چون کفتار در غار غرور
غافل از گرگ اجل قانع به زور
موسی جان را نهای ار خیل تاش
پس رو فرعون نفس آخر مباش
بر سر نمرودیان ما و من
سنگ تسبیح خلیل الله زن
هم به لاحول قناعت هر نفس
دفع کن تلبیس ابلیس هوس
همچو بیژن مبتلا در چه نهای
پس چرا چون رستم اندر ره نهای
قیس دور از کوی لیلی کی بدی
گرنه کعبه ناگزیر وی بدی
بیستونی پرده فرهاد بود
غایب از شیرین نه از بیداد بود
چیست دامن گیرت ای بیهوده گوی
جز گرانی کژ نشین و راست گوی
پنجم ماه صفر با نوکران
در رکاب صاحب صاحبقران
صاحب دیوان عالم شمس دین
شاه را دستور اعظم شمس دین
وقت قامت گفتن شبخیز بود
که اتفاق رفتن از تبریز بود
بی توقف یک دو منزل شد یله
تا به دریابی که خوانندش تله
پیش دریا روز منزل ساختند
بارگاه خواجه برافراختند
آن تله بحرى عجب مقهور بود
در میانش قلعۀ معمور بود
جای گنج پادشاه کامکار
بر سرش سی اژدهای پاسدار
صبحدم دریا ز پس بگذاشتیم
منزل آن روز دگر خوی داشتیم
خوی ز بس ترک ختایی چون ختن
منزلی ایمن ولیکن پر فتن
شهری از بس لاله و گل چون بهار
مرغزاری چون بهشتش بر کنار
آنگه از خوی در الاطاق آمدیم
جفت غم وز خرمی طاق آمدیم
لحظه لحظه دم به دم در انتظار
که اتفاق رجعت افتد زان دیار
مجمع اردو به الاطاق بود
زانکه الاطاقشان ییلاق بود
راستی خوش موضعی خوش منزلی
جای نزهت هر کرا باشد دلی
چشمههای آب سرد از هر طرف
ناودان سبزه از جو چون صدف
از پری گویی همه صحرا پُرست
وز هوا کام شقایق پر دُرست
یا مگر فردوس بگشادند در
حوریان را در جهان دادند سر
هر که چشمش بر چنان ماهی فتاد
تا به سالی از خودش نامد به یاد
عالمی از تنگ چشمان تنگ دل
جمله سیمین تن ولیکن سنگدل
اهل دل را دل به زاری جان به لب
چون پَرِ بوم از کلهشان مضطرب
هر که را خاطر به کاکلشان فتاد
پای در ره نانهاده سر نهاد
داشتم در دل گران دریا مگر
کشتی جان را به جهد آرم به در
گفتم آخر بگذرد بوک از وبال
خود توقف را نبد چندان مجال
تا در آن بودیم لشگر برنشست
راه بیرون آمدن یاسا ببست
رایت کشور گشای پادشاه
سوی گرجستان برون آمد به راه
شاه را بر قلب اِرمن راه بود
ملک اِرمن دیدنش دلخواه بود
شهرهایی کز بلاد ارمن است
معتبر پیوسته در چشم من است
بر فراز سنگ خارا ساخته
ژرف رودی پیش شهر انداخته
سقف و دیوار و ستون هر مقام
کرده از سنگ تراشیده تمام
حصنی از خارا برآورده رفیع
کرده بر بارو عملهای بدیع
ساخته بتخانهها در وی چنان
کز تحیر در دهان ماند بنان
آنچنان جا بت پرستی همچو من
بگذرد از می تھی ناکرده دن
ای دریغا صبر میبایست کرد
با مغان یک هفته میبایست خَورد
مرد عاقل را که فرصت کرد فوت
زندگانی شد بَرو از غصه موت
عزم گرجستان زالی شد درست
باز گویم قصهای از ره نخست
عقبههای سخت و راهی سنگلاخ
تنگ بر خلق جهان ملک فراخ
من به حیرت مانده چون خر در خلاب
سینهای پر آتش و چشمی پر آب
رفته بر افلاک روزی چند بار
در بلندی کرده بر چرخ افتخار
وز مقابل کوه بام آسمان
آمده با تحت اسفل هر زمان
آسمان پوشیده در لیل و نهار
میغ همچون ابر چشمم سیل بار
عالم از مهر دل من گرم بود
آفتاب اندر حجاب شرم بود
خاک ره صد بار بر سر کردمی
گرنه زآب دیده ره تر کردمی
گر به گرجستان درون گویم که من
آدمی دیدم دروغست این سخن
آدمی نه عالمی مریخ روی
ماده و نر سبز چشم و زرد موی
دایم از خورشید چون پوشیدهاند
لاجرم خامند و ناجوشیدهاند
جمله ترسا ملت و اغلب کشیش
شانهشان هرگز ندیده بود ریش
معجری پوشیده بر زیر کلاه
کرده همچون سوگیان معجر سیاه
گرچه مقلوبست هفت اندامشان
از جهان گم بوده بادا نامشان
عورتانشان جمله بی ایزار پای
خر بسی بهتر بود زیشان به گای
بی نمازان قحبگان زشت خس
کارشان کردن ز سرگین خشت و بس
گشته تا زانو به سرگین در ز کعب
راستی را از در دیرند و لعب
ای نزاری دُرج دل سر باز کن
قصه کیتو کرخ آغاز کن
راستی را کوه و دشتش چون بهار
کشتزار و لالهزار و سبزهزار
خاک و بومش بی نهایت مرتفع
بیخ داروها دَرو بس منتفع
لیک از بس باد رستاخیز بود
زخم بادش نقش از آهن میربود
تا دَرو بودیم کس آشی نخَورد
کآتش از طوفان بادش برنکرد
قلب تابستان دَرو سرمای سخت
هست از آن اغلب مواضع بیدرخت
شمس در خرچنگ میباشد هنوز
برف میریزد هوایش در تموز
قرب پنجه روز بد در وی مقام
بگذرد هم عاقبت ناکام و کام
گرچه باشی در حوادث پایبست
صبر کن که امید استخلاص هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر، احساسات عمیق خود را از دوری و هجران بیان میکند. او در حال گفتوگو با یکی از اعضای جمع اخوان الصفاء است و از رازی محبتآمیز برای او میگوید. دلش از انتظار خسته و ناامید شده و به شدت میخواهد دوباره به معشوقش نزدیک شود. شاعر با توصیف دیوانهای که در بند است، به او درس صبر و شکیبایی میدهد و هشدار میدهد که نباید خود را به زحمت و رنج بیفکند. او عشق را به عنوان آتش میداند و از غفلت در این زمینه مینالد.
شاعر به سفرش به گرجستان اشاره میکند و زیباییهای جاده و شهرها را وصف میکند. او به خصوص شهر خوی و طبیعت زیبا و سرسبزش را توصیف میکند و از مشکلات و دشواریهای سفر یاد مینماید. احساسات او در این مورد متغیر است، چون مواج کردن در دلش برای دیدن معشوق، همزمان با زیباییهای سفر در تضاد است. در انتها، او به صبر و امید برای بهبود اوضاع و یافتن عشق خود تأکید میکند.
هوش مصنوعی: با یکی از دوستان نزدیکم به بازار رفتیم و در محل درمانگاهی بود که به سلامت مردم توجه داشت.
هوش مصنوعی: من با یک دوست نزدیک رازی را در میان گذاشتم و داستان خود را برای او دوباره تعریف میکردم.
هوش مصنوعی: از بس که صبر و تحمل کردم، دلام خسته شده و عمرم در فکرهای بیفایده هدر رفته است.
هوش مصنوعی: دیگر نمیتوانم این دوری را تحمل کنم. احتمال دارد که دیگر نتوانم پنهان بمانم و از تو دور شوم.
هوش مصنوعی: زمانی که در انتظار گذشت، حس کردم زندگی برایم خستهکننده و کسلکننده شده است.
هوش مصنوعی: در دل خود صبر و تحمل را پیشه کردهام و نمیدانم تا کی باید منتظر بمانم، چرا که از دوری آن محبوب، به شدت دلتنگ و بیتاب شدهام.
هوش مصنوعی: یک دیوانه در قید و بند است و هر چیزی که از من بگویم، او میشنود.
هوش مصنوعی: وقتی که به داستان صبر و عشق گوش سپردم، صداهایی به گوشم رسید که مرا ساکت و خاموش کرد.
هوش مصنوعی: اگر تو هم مثل من دلت درگیر آرزوها و فکرهاست، پس باید این بار سنگین را تحمل کنی.
هوش مصنوعی: در خراسان، عشق را با احتیاط برخورد کن، زیرا بیخبر، چه نیازی به تبریز داری؟
هوش مصنوعی: شاید تو هم در قید و بند نباشی، اما من در رنج و دردی گرفتارم که تنها شدگیام را حس میکنم.
هوش مصنوعی: عشق را به خود وابسته نکن، تو غافلی و در حقیقت عاشق نیستی، پس به خود نبال.
هوش مصنوعی: عشقی آتشین در دل من روشن شده و شور و هیجان آورده است، چرا که صحبتهای شیرین و دلپذیر او مرا به تپش و تشویش انداخته است.
هوش مصنوعی: در پایان دل، وقتی که کمی کمبود احساس میشود، از دیوانه بشنو که این حقیقت را درک کرده است.
هوش مصنوعی: بزرگ ترین زحمت و دشواری چیست وقتی که انسان خود را در برابر عقل و خرد خود قرار دهد و به آن گوش ندهد؟ این کار تنها به رنج و درد اضافه میکند و به زندگی او آسیب میزند.
هوش مصنوعی: غرور و خودبینی مانند کفتاری است که در غار خود به آرامش نشسته، غافل از این که گرگ مرگ در کمین اوست و او تنها به قدرت خود دلخوش است.
هوش مصنوعی: ای موسی، تو از جمعیت پرشور و شوق دوری مکن، اما مراقب باش که آخرین خویشتنداری را به خاطر نفس خود از دست ندهی.
هوش مصنوعی: بر سر نمرودها، من و تو باید مثل سنگ تسبیح ابراهیم خلیل، بر سادگی و پاکی خودمان پافشاری کنیم و در برابر کفر و ظلم بایستیم.
هوش مصنوعی: هر لحظه سعی کن که بدون توجه به مشکلات و چالشها، خود را از فریب و وسوسههای شیطانی دور نگهداری و به چیزهای ساده و کوچک راضی باشی.
هوش مصنوعی: چرا مانند بیژن در درد و سختی هستی، اما مانند رستم در میدان نبرد حاضر نمیشوی؟
هوش مصنوعی: قیس، دور از عشق لیلی چه میداند، اگر نه اینکه مانند کعبه، بار دیگر به عشق واقعی باز خواهد گشت.
هوش مصنوعی: پردهای که فرهاد به خاطر عشق شیرین ساخته بود، نشاندهندهی عشق اوست؛ اما این عشق به خاطر ظلم و ستم نیست، بلکه از احساسات عمیق و پاک او نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: ای کسی که بیهوده صحبت میکنی، چه چیزی تو را آزار میدهد؟ جز اینکه زبانت را به درستی به کار نبری و حقیقت را نگویی، چیز دیگری نیست.
هوش مصنوعی: پنجم ماه صفر، در حالی که همراه با خدمتکاران در کنار صاحب مقام و قدرت هستیم.
هوش مصنوعی: شمس دین شاه، فرمانده و حاکم بزرگ و برجستهای است که در عالم علم و دانش صاحب مقام و ارزش ویژهای به شمار میآید.
هوش مصنوعی: زمانی که قرار بود قامت راست کنیم و به پا خیزیم، شب بود و آن لحظه تقریباً همزمان بود با رفتن از تبریز.
هوش مصنوعی: بدون اینکه توقفی کند، دو منزل را گذراند تا به جایی رسید که آنجا را تله مینامند.
هوش مصنوعی: در کنار دریا، محلی برای اقامت درست کردند و کاخی برای آقا بنا کردند.
هوش مصنوعی: آن دریاچهای که به شکل تلهای بزرگ درآمده، واقعاً حیرتآور بود و در وسط آن، قلعهای آباد و پر رونق وجود داشت.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویرسازی از یک مکان با ارزش اشاره شده است که به شدت توسط نگهبانان حفاظت میشود. در این مکان، یک پادشاه با توانایی و کارآمدی خاص، گنجینهای دارد که بسیار ارزشمند است و برای حفظ آن، به تعداد زیادی اژدها که نماد قدرت و حفاظت هستند، تکیه کرده است. این اژدها به عنوان نگهبانان بر سر گنج نشستهاند تا از آن در برابر هرگونه تهدید و خطر محافظت کنند.
هوش مصنوعی: در صبح زود، دریا را پشت سر گذاشتیم و در آن روز، حال و هوای دیگری داشتیم.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگیهای منطقهای اشاره دارد که با وجود زیبایی و آرامش، ممکن است در آن چالشها و خطراتی نیز وجود داشته باشد. به عبارتی، در جایی که ظاهراً زندگی راحت و امن به نظر میرسد، درواقع ممکن است مشکلاتی نیز lurking کند. به طور کلی، این شعر به تضاد میان آرامش ظاهری و خطرات پنهان اشاره دارد.
هوش مصنوعی: شهری پر از لاله و گل که زیباییاش همچون بهار و خوشبوتر از بهشت است.
هوش مصنوعی: سپس از فضای دل به اتاقی وارد شدیم که پر از غم بود و در حالی که شادی نیز با ما بود.
هوش مصنوعی: هر لحظه و هر دم منتظرم که بازگشتی از آن دیار اتفاق بیفتد.
هوش مصنوعی: جمع افراد در اردو به خاطر این بود که محل اقامتشان به نوعی منطقه ییلاقی و خوش آب و هوا بود.
هوش مصنوعی: واقعاً جای تو زیبا و دلپذیر است، هر کسی که دلش شاد باشد، در این مکان از آرامش و زیبایی بهرهمند میشود.
هوش مصنوعی: آبهای خنک از هر طرف به سمت پایین جاری است و سبزهها مانند صدفها در کنار جوی آب قرار دارند.
هوش مصنوعی: از زیبایی پری سخن میگوید و همه جا پر از عشق و محبت است، در این فضا شادابی گل شقایق به خوبی احساس میشود.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که بهشت درب خود را به روی حوریان گشوده باشد و در این دنیا به کسی سرنوشتی خاص داده باشند؟
هوش مصنوعی: هر کسی که چشمش به زیبایی آن ماه بیفتد، تا یک سال از یاد خود غافل میشود.
هوش مصنوعی: نمیتوان به جلوههای ظاهری افراد اعتماد کرد، زیرا گاهی کسانی که از نظر ظاهری زیبا و نیکو هستند، در واقع دارای دلهای سرد و بیاحساس هستند.
هوش مصنوعی: افراد دلسوخته و حساس، در حالتی از ناراحتی و نگرانی به سر میبرند، گویی که در دلشان غمی بزرگ جا دارد و این احساسات به شدت آنها را آزار میدهد. مانند پرندهای که به شدت نگران است و نمیتواند آرام بگیرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به زیبایی و جذابیت آنها دل ببندد، در راهی که برای به دست آوردن نان و زندگی است، تمام وجودش را وقف میکند.
هوش مصنوعی: در دل دریا با نگرانی و بار سنگینی مواجه بودم، اما امیدوار بودم که با تلاش، جانم را به ساحل برسانم.
هوش مصنوعی: گفتم شاید بالاخره این وضعیت به پایان برسد، زیرا دیگر تحمل این فشار برایم دشوار شده است.
هوش مصنوعی: در زمانی که ما در آن مکان بودیم، سپاه به پا خاست و مسیر خروج یاسا (مقام یا رهبری) بسته شد.
هوش مصنوعی: شاهد بودم که پادشاهی برای فتح سرزمین گرجستان به سفر رفته است.
هوش مصنوعی: اگر من راهی به قلب شاه داشته باشم، دیدار او برای من دلخواه است.
هوش مصنوعی: شهرهایی که از سرزمین ارمنستان هستند، همیشه در نظر من با ارزش و مهم به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: در بالای سنگ سخت و بادوام، جویباری عمیق ایجاد شده که به سمت شهر روان است.
هوش مصنوعی: هر گوشه از این مکان با سنگهای زیبا و تراشیده وزین ساخته شده و تمام اجزای آن به شکلی دلربا و محکم طراحی شدهاند.
هوش مصنوعی: ساختمانی محکم و بلند از سنگ ساختهام که بر فراز دیواری زیبا قرار دارد.
هوش مصنوعی: ساخت و ساز معابد و بتخانهها به قدری حیرتانگیز است که آدمی از شگفتی، دهانش بسته میشود.
هوش مصنوعی: کسی که به شدت به پرستش بت مشغول است، به راحتی از نوشیدنی میگذرد و بیتوجهی به دنیای خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: ای کاش باید صبر میکردیم و با گلها و میپرستان یک هفته را به خوشی و نوشیدن میگذرانیدیم.
هوش مصنوعی: مرد عاقل وقتی که فرصتی پیدا کند، متوجه میشود که زندگیاش در حال گذر است و از اندیشه مرگ غمگین میشود.
هوش مصنوعی: عزم سفر به گرجستان به وضوح تصمیمگیری شده است. اجازه دهید داستانی را از آغاز این مسیر برایتان تعریف کنم.
هوش مصنوعی: راههای دشوار و باریک، پُر از سنگ و موانع است، اما در عین حال، دنیا بهطور وسیع و بیکران است.
هوش مصنوعی: من در حیرت ماندهام، مانند الاغی که در تله گرفتار شده است. قلبم پر از آتش و چشمانم پر از اشک هستند.
هوش مصنوعی: روزی چند بار، بر افلاک رفته و بر بلندای آسمان، به دور چرخ زمین افتخار میکند.
هوش مصنوعی: او از بالای کوه آسمان به نمایش درآمده و در هر زمانی در عمیقترین و پایینترین نقاط وجود دارد.
هوش مصنوعی: آسمان که در شب و روز تاریک و ابری است مانند چشمی است که اشک و باران از آن سرازیر میشود.
هوش مصنوعی: عالم به خاطر محبت و علاقهام پر از گرما و زندگی بود، اما همانطور که آفتاب در پشت پردهای از حجاب قرار دارد، وجود من نیز در سایهای از خجالت و شرم قرار داشت.
هوش مصنوعی: من بارها بر خاک راه پای فرسودهام گذاشتم، اما اگر میتوانستم، اشکم را به زمین میریختم تا آن را خیس کند.
هوش مصنوعی: اگر به گرجستان بگویم که شخصی را دیدم، این حرف دروغ است.
هوش مصنوعی: انسان تنها موجودی است که به علم و دانش دست مییابد. او در دنیای خود با چهرههای گوناگونی که نشاندهنده ویژگیهای متفاوتی هستند، ظاهر میشود؛ برای مثال، ممکن است چشمانش سبز و موهایش زرد باشد.
هوش مصنوعی: همواره از تابش خورشید پوشیدهاند و به همین دلیل، نادان و نپخته باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: همه ترساکان و بیشتر کشیشها هرگز ریش را بر شانههایشان ندیده بودند.
هوش مصنوعی: زنی با چادر مشکی زیر کلاهش پنهان کرده، مانند سوگواران که معمولاً چادر سیاه بر سر دارند.
هوش مصنوعی: هر چند که هفت ویژگی آنها به هم ریخته است، اما نامشان باید از جهان گم شده باشد.
هوش مصنوعی: زنانشان همه بدون مشکل و آسیب، بهتر از آن بودند که با آنها همخوابگی کنند.
هوش مصنوعی: بینمازان و کسانی که عمل زشت انجام میدهند، تنها به کارهای بیارزش و ناپسند خود ادامه میدهند و هیچ چیز مفیدی برای جامعه ندارند.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر حالتی است که انسان به خاطر موانع و مشکلات به زانو درآمده و در مسیر راست خود، به جای حرکت به جلو، ممکن است از طریقی منحرف شود یا دچار جهل و نادانی گردد. به نوعی، اشاره به سختیهایی دارد که ممکن است در راه حق و کار درست پیش بیاید و انسان را از ایمان و صداقت دور کند.
هوش مصنوعی: ای نزار، دل خود را آزاد کن و داستان عشق کیتو و کرخ را آغاز کن.
هوش مصنوعی: واقعاً زیبایی کوه و دشت مانند بهار است، با مزارع، لالهها و چمنزارهایی که سرسبز و پر از زندگیاند.
هوش مصنوعی: زمین و سرزمینش بینهایت بلند و حاصلخیز است و پر از گیاهانی است که میتوان از آنها بهرهمند شد.
هوش مصنوعی: اما به دلیل وزش شدید باد در روز رستاخیز، زخمهایش به گونهای شد که اثرات آنها مانند زخمهایی از آهن محو شد.
هوش مصنوعی: تا وقتی ما در اینجا بودیم، هیچکس از ما آشی نمیخورد، چون آتش نمیتواند از طوفان باد آسیب ببیند.
هوش مصنوعی: در دل تابستان، گرمای شدید و سرمای سخت وجود دارد که به همین دلیل، اغلب آنجاها درختان نمیتوانند رشد کنند.
هوش مصنوعی: شمس هنوز در نشانه خرچنگ است و در حالی که در فصل تابستان هستیم، برف میبارد.
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح نشان داده شده که حتی اگر در شروع کار اوضاع بد و نامساعد باشد، در نهایت این شرایط تغییر خواهد کرد و شخص ممکن است به نتیجه مطلوب نرسد یا در نهایت ناکام بماند. در واقع، اشاره به این دارد که گذر زمان میتواند به تغییرات مثبت یا منفی منجر شود، ولی ممکن است نتیجهای که انتظار میرفته به دست نیاید.
هوش مصنوعی: هرچند در شرایط سخت و دشواری قرار داری، اما صبر کن؛ چون هنوز امید به رهایی و نجات وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.