گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
افسر کرمانی

ای خوش آن دیده، که از اشک نگاری دارد

خوش تر آن دیده، که با روی تو کاری دارد

هر نفس می شود آشفته ز بیداد نسیم،

دل، که در چنبر زلف تو قراری دارد

روی و موی تو بود روز و شب مشتاقان

عالم عشق، عجب لیل و نهاری دارد

غالب آن است که تسخیر کند هفت اقلیم

هر غلامی که چنین شاه سواری دارد

دل اسیر است در آن زلف، نکو دارش از آنک،

هر اسیری سر و سامان و دیاری دارد

نشود تا نبری رنج فراق از پی وصل

چیدن گل، به چمن زحمت خاری دارد

با وجودت چه کنم، گر نکشم جور رقیب

نشئه باده ز پی رنج خماری دارد

من اگر عاشق روی تو شدم، خرده مگیر

شمع و پروانه و گل نیز هزاری دارد

هرکه او شاهد مستانه ما دید بگفت

افسر بی سر و پا طرفه نگاری دارد