ای خوش آن دیده، که از اشک نگاری دارد
خوش تر آن دیده، که با روی تو کاری دارد
هر نفس می شود آشفته ز بیداد نسیم،
دل، که در چنبر زلف تو قراری دارد
روی و موی تو بود روز و شب مشتاقان
عالم عشق، عجب لیل و نهاری دارد
غالب آن است که تسخیر کند هفت اقلیم
هر غلامی که چنین شاه سواری دارد
دل اسیر است در آن زلف، نکو دارش از آنک،
هر اسیری سر و سامان و دیاری دارد
نشود تا نبری رنج فراق از پی وصل
چیدن گل، به چمن زحمت خاری دارد
با وجودت چه کنم، گر نکشم جور رقیب
نشئه باده ز پی رنج خماری دارد
من اگر عاشق روی تو شدم، خرده مگیر
شمع و پروانه و گل نیز هزاری دارد
هرکه او شاهد مستانه ما دید بگفت
افسر بی سر و پا طرفه نگاری دارد