گنجور

 
ترکی شیرازی

ای خوش آن کس که چو تو طرفه نگاری دارد

با سر زلف درازت، سر و کاری دارد

حاجت شمع و چراغش، نبود در شب تار

هر که در خانه چو تو ماه عذاری دارد

ترک چشم تو گرفت است به کف، تیر و کمان

ظنم این است که آهنگ شکاری دارد

چه کمند است سر زلف خم اندر خم تو

که دو صد قافله دل، بسته به تاری دارد

گر غبار خطت از چهره دمیده است چه غم

به چو بالیده شود گرد و غباری دارد

گرد خورشید رخت گر شده از خط تاریک

غم مخور روز هم از پی، شب تاری دارد

گر زمقراض سر زلف تو کم شد غم نیست

هر خزانی که به سر رفت، بهاری دارد

از سواران مخالف نکند بیم و هراس

شه که در لشکر خود، چون تو سواری دارد

«ترکیا» نی تو یه تنها زغمش سوخته ای

که عاشق سوخته دل، چون تو هزاری دارد

من و شیراز و سر کوی بت شیرازی

هر کسی چشم به یاری و دیاری دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلمان ساوجی

دل نصیب از گل رخسار تو، خاری دارد

خاطر از رهگذرت، بهره غباری دارد

دیده در خلوت وصل تو ندارد، راهی

کار، کار دل تنگ است، که باری دارد

غم ایام خورم، یا غم خود، یا غم دوست؟

[...]

جلال عضد

سالها شد که دلم مهر نگاری دارد

نه به شب خواب و نه در روز قراری دارد

تنم از درد غباری شد و عیبم نکند

هر که بر دامن ازین گرد غباری دارد

هرکه مشغول توگشت از دو جهان باز آمد

[...]

صائب تبریزی

هر که چون زانوی خود آینه داری دارد

روز و شب پیش نظر باغ و بهاری دارد

می کند جام علاجش به پف کاسه گری

هر سری کز خرد خام غباری دارد

چه شتاب است که در دیده من دارد اشک

[...]

افسر کرمانی

ای خوش آن دیده، که از اشک نگاری دارد

خوش تر آن دیده، که با روی تو کاری دارد

هر نفس می شود آشفته ز بیداد نسیم،

دل، که در چنبر زلف تو قراری دارد

روی و موی تو بود روز و شب مشتاقان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه