گنجور

 
افسر کرمانی

ای صنم نازنین، ناز تو بر جان من

وِی بتِ مهرآفرین ، کفرِ تو ایمانِ من

گر تو فرستیم زهر، ور تو پسندیم درد،

زهر تو تریاق دل، درد تو درمان من

آتش لعلت که هست، آب حیات رقیب

چند فروزد شرر‌، بر دل بریان من

مرغ دلم در نوا، فاخته سرو توست

شمع رخت در بهار،‌ لاله نعمان من

مایه تعمیر ماست تا بود از یمن عشق

گنج تولای تو، در دل ویران من

خواه به تیرش بزن، خواه به تیغش بکش

این تن رنجور دل، و آن دل پژمان من

افسر، اگر مدح دوست، گفت‌، خطا کرده است

مورِ ضعیفم من و  او ست سلیمانِ من

 
 
 
عطار

لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من

زلف تو در‌هم شکست توبه و پیمان من

بی‌تو دل و جان من سیر شد از جان و دل

جان و دل من تویی‌، ای دل و ای جان من

چون گهر اشک من راه نظر چست بست

[...]

حکیم نزاری

باد صبا هر نفس تازه کند جان من

کز نفسش می دمد بوی گلستان من

بس که به سر بر زدم دست به زاری نماند

بلبل شوریده را طاقت دستان من

فصل ریاحین و من حبس به زندان تن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
حافظ

دلبر و جانان من برد دل و جان من

برد دل و جان من دلبر و جانان من

از لب جانان من زنده شود جان من

زنده شود جان من از لب جانان من

روضه ی رضوان من خاک سر کوی دوست

[...]

رفیق اصفهانی

دور شد از یکدگر دور ز جانان من

جان من از جسم من جسم من از جان من

داغ تو و درد تو هست مرا خوش که هست

مرهم من داغ تو درد تو درمان من

از غم دلبر دلم خون شد و آن خون همه

[...]

بلند اقبال

چشمه حیوان من شد لب جانان من

شد لب جانان من چشمه حیوان من

شد رخ جانان من شمع شبستان من

شمع شبستان من شد رخ جانان من

برد دل وجان من از نگهی چشم تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه