گنجور

 
افسر کرمانی

گیسو به رخ بیفکن و مه را نقاب کن

خاک سیه به فرق سر آفتاب کن

شد آب همچو سنگ ز تأثیر برد دی

تو ز آب آتشین جگر سنگ، آب کن

ساقی بهار آمد و در دست می پرست

شد چون پیاله، لاله، تو فکر شراب کن

ما را که شکر جنت وصلت نگفته‌ایم،

درآتش جهنم هجران کباب کن

اول به عاشقان رخ خویش از کرم نما

بوسی ز لب حواله و آنگه عتاب کن

بر توسن تو، حلقه چشمم بود رکاب

پایی به قتل دلشدگان در رکاب کن

از ترکش تو نیست اگر تیر در کمان،

مژگان به جای پیکان، نایب مناب کن

ای دیده از فراق رخ دوست خون ببار

وز سیل اشک خانه افسر، خراب کن

 
 
 
خواجوی کرمانی

وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن

برگ صبوح ساز و قدح پر شراب کن

خورشید را ز برج صراحی طلوع ده

وانگه ز ماه نو طلب آفتاب کن

خاتون بکر مهوش آتش لباس را

[...]

سیف فرغانی

هان ای رفیق خفته دمی ترک خواب کن

برخیز و عزم آن در میمون جناب کن

ساکن روا مدار تن سایه خسب را

جنبش چو ذره در طلب آفتاب کن

تا چون ستاره مشعله دار تو مه شود

[...]

حافظ

گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن

یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن

بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را

چون شیشه‌های دیدهٔ ما پرگلاب کن

ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حافظ
نسیمی

ساقی! نسیم وقت گل آمد شتاب کن

باب الفتوح میکده را فتح باب کن

در وجه باده خرقه پشمین ما ببر

مرهون یک دو روزه می صاف ناب کن

بر دور عمر و گردش چرخ اعتماد نیست

[...]

حیدر شیرازی

ساقی بیا و جام طرب پرشراب کن

بیدار باش و دیدهٔ غفلت به خواب کن

ای آفتاب کشور خوبی! به وقت صبح

خاطر منور از می چون آفتاب کن

گر بایدت شراب، بیا خون من بخور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه