گنجور

 
افسر کرمانی

گیسو به رخ بیفکن و مه را نقاب کن

خاک سیه به فرق سر آفتاب کن

شد آب همچو سنگ ز تأثیر برد دی

تو ز آب آتشین جگر سنگ، آب کن

ساقی بهار آمد و در دست می پرست

شد چون پیاله، لاله، تو فکر شراب کن

ما را که شکر جنت وصلت نگفته‌ایم،

درآتش جهنم هجران کباب کن

اول به عاشقان رخ خویش از کرم نما

بوسی ز لب حواله و آنگه عتاب کن

بر توسن تو، حلقه چشمم بود رکاب

پایی به قتل دلشدگان در رکاب کن

از ترکش تو نیست اگر تیر در کمان،

مژگان به جای پیکان، نایب مناب کن

ای دیده از فراق رخ دوست خون ببار

وز سیل اشک خانه افسر، خراب کن