گنجور

 
سحاب اصفهانی

افزود جفای بت بیدادگرم را

زین به چه اثر بود دعای سحرم را؟

او از همه کس در طلب مژده مرگم

من هر دم ازین شاد که پرسد خبرم را

وقتی که ز کوی تو برد سیل سرشکم

داند همه کس خاصیت چشم ترم را

ذوقی ز اسیری بودم لیک نبندم

بر دام تو دل تا نکنی بال و پرم را

اذن نگهم جز به دم مرگ ندادی

کردی نگه آنگه پس اول نظرم را

گفتم: چه شود گر به عتابی بنوازیم

گفتا: به عبث تلخ چه سازم شکرم را؟

شاید که سری در قدمش سایم ازین پس

گر بخت کند خاک ره دوست سرم را

خوانند (سحابم) ولی آن خشک نهالم

کز من نرسد تربیتی برگ و برم را

 
 
 
نظیری نیشابوری

تمکین خرد برد ز سر شور و شرم را

پیری برهاند از شب غفلت سحرم را

مانند ترنجم که خزان است بهارش

دم سردی دی تازه کند برگ و برم را

تا سدره بپرم اگرم در بگشایند

[...]

صائب تبریزی

تا سوخت به داغ تو محبت جگرم را

گلهای چمن آینه کردند پرم را

از موج حلاوت دل مرغان چمن سوخت

هر چند فشاندند به خامی ثمرم را

آن در یتیمم که درین قلزم خونخوار

[...]

فیاض لاهیجی

از گریه خلاصی نبود چشم ترم را

کردند بحل بر مژه خون جگرم را

شمشیر تو از جیب برآورد سرم را

دام تو به پرواز درآورد پرم را

پرواز هوایش نه باندازة بالست

[...]

رشحه

دردا که بود خاصیت این چشم ترم را

کز گریه ز روی تو ببندد نظرم را

دل بستگیم تازه به دام تو شد اکنون

کز سنگ جفا ریخته‌ای بال و پرم را

افسر کرمانی

در دام گرفتند و شکستند پرم را

وانگاه به بازیچه بریدند سرم را

ای کاش سرم را که به بازیچه بریدند،

بریان ننمودند بر آتش جگرم را

عالم همه طوفان شود، ای وای به مردم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه