گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

اسبم دی گفت می روم من

کاریت به جانب عدم نیست

گفتم که دمی بپای و گفتا

در آخور تو برون ز دم نیست

میمیرم از آرزوی کاهی

وَاندر تو به نیم جو کرم نیست

گر برگ ستور داریت نیست

بفروش چه داریم ستم نیست؟

جو ز آخر چرب باز کردی

یک توبره کاه خشک هم نیست؟

تا کی ز نشست و زین بر پشت؟

خود زین شکم تهیت غم نیست؟

جز راه به پشت من ندانی

می‌پنداری مرا شکم نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اوحدی

ماهی که به حسن او صنم نیست

رخسارش از آفتاب کم نیست

جامی

ما را به غم تو هیچ کم نیست

تا هست غم تو هیچ غم نیست

خالی ز دل شکسته حالی

در زلف تو هیچ پیچ و خم نیست

خشک است رخت ز اشک رحمت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
محتشم کاشانی

جرم تو ز کوه اگر چه کم نیست

چون اوست شفیع هیچ غم نیست

آذر بیگدلی

گر رفت گلی ز باغ، غم نیست؛

باغی تو و، گل بباغ کم نیست!

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه