اسبم دی گفت می روم من
کاریت به جانب عدم نیست
گفتم که دمی بپای و گفتا
در آخور تو برون ز دم نیست
میمیرم از آرزوی کاهی
وَاندر تو به نیم جو کرم نیست
گر برگ ستور داریت نیست
بفروش چه داریم ستم نیست؟
جو ز آخر چرب باز کردی
یک توبره کاه خشک هم نیست؟
تا کی ز نشست و زین بر پشت؟
خود زین شکم تهیت غم نیست؟
جز راه به پشت من ندانی
میپنداری مرا شکم نیست