گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

مجلس سامیّ مجد الدّینی ای کان هنر

چونی از رنج و صداع و زحمت بسیار من

چون ز من هرگز ندید آزار طبع نازکت

بی سبب شاید که جوید طبع تو ازار من؟

تو به دفع کار من مشغول و من فارغ که خود

دوستی دارم که هست او مشفق و غمخوار من

چون تقبّل کرده یی اکنون تقابل شرط نیست

چیست در کار آی و بهتر زین بخور تیمار من

بی تو دانم بر نیارد کار من زین مدبران

زانکه خود بی غصّه هرگز بر نیاید کار من

بر زبان کلکم این لفظ از سر طیبت گذشت

تا غباری بر دلت ننشیند از گفتار من