گنجور

 
مولانا

هر چه آن سرخوش کند بویی بود از یار من

هر چه دل واله کند آن پرتو دلدار من

خاک را و خاکیان را این همه جوشش ز چیست

ریخت بر روی زمین یک جرعه از خمار من

هر که را افسرده دیدی عاشق کار خود است

منگر اندر کار خویش و بنگر اندر کار من

در بهاران گشت ظاهر جمله اسرار زمین

چون بهار من بیاید بردمد اسرار من

چون به گلزار زمین خار زمین پوشیده شد

خارخار من نماند چون دمد گلزار من

هر کی بیمار خزان شد شربتی خورد از بهار

چون بهار من بخندد برجهد بیمار من

چیست این باد خزانی آن دم انکار تو

چیست آن باد بهاری آن دم اقرار من