گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بت نو رسیده من هوس شکار دارد

دل صید کرده هر سو نه یکی، هزار دارد

رود آنچنان به جولان که سر سپه نکرده

سر آن سپاه گردم که چنان سوار دارد

دل من ببرد زلفش، جگرم نجست چشمش

تو مباش غافل، ای جان، که هنوز کار دارد

نتوانمش که بینم به رقیب ناموافق

چه خوش است گل، ولیکن چه کنم که خار دارد؟

برو، ای صبا و حالی که مرا ز هجر دیدی

برسانش، ار چه دانم که کم استوار دارد

به خدا که سینه من بشکاف و جان برون کن

که درون خانه تو دگری چه کار دارد؟

برس، ای سوار، لطفی بنمای خاکیی را

که ز تندی سمندت دل پر غبار دارد

تو شبانه می نمایی، به بر که بوده ای شب؟

که هنوز چشم مستت اثر خمار دارد

چو اسیر تست خسرو، نظری به مردمی کن

که ز تاب زلف مستت دل بیقرار دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

رخ و زلفت از شگرفی، صفت بهار دارد

خنک آنکه سر و قدّی ، چو تو در کنار دارد

لب لعل دل فریبت ، ز گهر حدیث راند

سر زلف مشک بارت، ز بنفشه بار دارد

رخ چون مهت ندانم، که چه عزم دارد آیا

[...]

امیرعلیشیر نوایی

گل نو شکفته من که ز رخ بهار دارد

ز دل رمیده بلبل نه یکی هزار دارد

ز می شبانه در باغ سحر به سر گرانیست

مکنید ناله مرغان که بسر خمار دارد

به شب فراق دل نقد حیات اگر نگه داشت

[...]

میلی

ز جراحت تو ذوقی دل بی‌قرار دارد

که دل هزار دشمن، ز حسد فگار دارد

تو ستمگری، ولیکن ستم تراست ذوقی

که هزار بی‌گنه را، ز تو شرمسار دارد

سرو برگ من نداری تو و من درین تحیّر

[...]

عرفی

نگرفتم از تو جامی، سرم این خمار دارد

به ره تو دیر مردم، دلم این غبار دارد

به بهانهٔ ترحم ، نکشی مرا ، وگرنه

سر خون گرفتهٔ من، به بدن چه کار دارد

دل تنگ عیش مارا، که شمارد از صبوران

[...]

فیض کاشانی

ز شراب وصل جانان سر من خمار دارد

سر خود گرفته دل هم سر آن دیار دارد

چه کند دیگر جهانرا چو رسید جان بجانان

چو رسید جان بجانان بجهان چه کار دارد

سر من ندارد این سر غم من ندارد این دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه