نگرفتم از تو جامی، سرم این خمار دارد
به ره تو دیر مردم، دلم این غبار دارد
به بهانهٔ ترحم ، نکشی مرا ، وگرنه
سر خون گرفتهٔ من، به بدن چه کار دارد
دل تنگ عیش مارا، که شمارد از صبوران
که هزار زخم دندان، جگرش نگار دارد
سخنم از آن نباشد، بر اهل عیش روشن
که چو باد کوچهٔ غم، نفسم غبار دارد
ز متاع شهر سنت، بود آن گران تجمل
که ز عشوه جشم بندد، ز کرشمه عار دارد
نه شهید غمزهٔ او، دهد این نشانه، عرفی
که هزار شمع عشرت، ز سر مزار دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عاشقانه و دردی که شاعر از جدایی و فراق احساس میکند، اشاره دارد. شاعر از عدم دریافت محبت و عشق صحبت میکند و میگوید که در مسیر عشق خود دلهره و غبار دیده است. او از دیگران میخواهد که به احساساتش ترحم کنند و خاطرنشان میکند که دلش از زخمها و ناکامیهای عاشقانه پر است. شاعر به وضعیت غمانگیز خود و غبار غم در زندگیاش اشاره کرده و میگوید که زیبایی ظاهری و تجملات دنیا تنها فریبنده هستند و نمیتوانند درد درونی او را تسکین دهند. در نهایت، او تأکید میکند که غم عشقی، نشانهای از وجودش است و نمیتواند به راحتی از آن فرار کند.
هوش مصنوعی: من هیچ جامی از تو نداشتهام، اما این حال خمار و مستی مرا به خاطر تو فراگرفته است. سالهاست که در انتظار تو هستم و دل من حالا پر از غم و غبار شده است.
هوش مصنوعی: لطفاً به بهانهی ترحم، مرا نکشید؛ چون خون من به بدن شما ربطی ندارد و فقط به خود من تعلق دارد.
هوش مصنوعی: دل ما برای شادی و لذت تنگ شده و هیچکس از صبوران نمیتواند تحمل و صبوری ما را درک کند؛ زیرا هزاران زخم و درد در دل ما وجود دارد که نشاندهندهی غم و اندوهمان است.
هوش مصنوعی: من سخنم برای کسانی که به خوشیها و لذتها مشغولند روشن نیست؛ زیرا مانند بادی که در کوچهٔ غم وزیده میشود، نفس من پر از تنهایی و غم است.
هوش مصنوعی: از کالای شهر سنت، چیزی گرانبها وجود دارد که با زیبایی و جذابیتش چشمها را به خود خیره میکند و از ناز و افاده دور است.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جذابیت فردی میپردازد که چشمانش مانند یک علامت است و بر دل عاشق تاثیر عمیقی میگذارد. اگرچه این عشق ممکن است باعث دلتنگی و غم باشد، اما یاد و خاطرهاش مانند هزار شمعی است که از سر مزار میدرخشند و حیات و شادابی را به ارمغان میآورند. به نوعی، این عشق زنده و پرشور احساسات را از خود به جا میگذارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخ و زلفت از شگرفی، صفت بهار دارد
خنک آنکه سر و قدّی ، چو تو در کنار دارد
لب لعل دل فریبت ، ز گهر حدیث راند
سر زلف مشک بارت، ز بنفشه بار دارد
رخ چون مهت ندانم، که چه عزم دارد آیا
[...]
بت نو رسیده من هوس شکار دارد
دل صید کرده هر سو نه یکی، هزار دارد
رود آنچنان به جولان که سر سپه نکرده
سر آن سپاه گردم که چنان سوار دارد
دل من ببرد زلفش، جگرم نجست چشمش
[...]
گل نو شکفته من که ز رخ بهار دارد
ز دل رمیده بلبل نه یکی هزار دارد
ز می شبانه در باغ سحر به سر گرانیست
مکنید ناله مرغان که بسر خمار دارد
به شب فراق دل نقد حیات اگر نگه داشت
[...]
ز جراحت تو ذوقی دل بیقرار دارد
که دل هزار دشمن، ز حسد فگار دارد
تو ستمگری، ولیکن ستم تراست ذوقی
که هزار بیگنه را، ز تو شرمسار دارد
سرو برگ من نداری تو و من درین تحیّر
[...]
ز شراب وصل جانان سر من خمار دارد
سر خود گرفته دل هم سر آن دیار دارد
چه کند دیگر جهانرا چو رسید جان بجانان
چو رسید جان بجانان بجهان چه کار دارد
سر من ندارد این سر غم من ندارد این دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.