گل نو شکفته من که ز رخ بهار دارد
ز دل رمیده بلبل نه یکی هزار دارد
ز می شبانه در باغ سحر به سر گرانیست
مکنید ناله مرغان که بسر خمار دارد
به شب فراق دل نقد حیات اگر نگه داشت
بامید روز وصلت ز پی نثار دارد
من و چشم تیره سودن به غبار مرکبت وه
چه سپاه فرخ آنکاو چو تو شهسوار دارد
به فغان دل که دیدنش ای که منع کردی
تو چنان خیال کردی که وی اختیار دارد
ز می طرب فزا گو دل خویشرا جلا ده
ز کدورت زمان هر که به دل غبار دارد
به حیات و جاه ده روزه مناز زانکه هر دو
چو خیال و خواب نی اصل و نه اعتبار دارد
طلبد چو دوست جان را ز تو فانیا ده آن را
که ترا به کار ناید اگر او به کار دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حال و احوال شاعر و دلبستگی او به عشق و معشوق میپردازد. شاعر از زیبایی بهار و گلهای نو شکفته میگوید و دلتنگی بلبل را که از معشوق دور است، به تصویر میکشد. او در مورد می شبانه و غم آن به ناله پرندگان اشاره میکند و میگوید که در شب فراق، زندگی و دلش به امید وصال معشوق ادامه دارد. شاعر از تصور کردن معشوق به عنوان یک شاهسوار و تاثیر آن بر روح و دلش سخن میگوید و مینویسد که دلش را از ناراحتیها و غبارها پاک کند. او بر این نکته تاکید میکند که زندگی و جلال، هر دو گذرا هستند و نباید به آنها بیش از حد بها داد. در نهایت، شاعر از دوستش میخواهد که جانش را نجات دهد، زیرا او به وجود او در زندگیاش نیاز دارد.
هوش مصنوعی: گل تازهای که بر سر برگهای بهاری شکوفه زده، در دلش هزاران آرزو و احساسات عاشقانه نهفته است، به طوری که بلبل شادان و دلباختهای در آن به سر میبرد.
هوش مصنوعی: در شب با نوشیدن شراب در باغ سحر، بیهوده ناله مرغها را نکنید، زیرا او حالتی سرخوش و نشئه دارد.
هوش مصنوعی: اگر در شب جدایی، دل با ارزش زندگیاش را نگه دارد به امید روز وصالی که در پی آن است، باید از آنچه دارد، فدای عشق کند.
هوش مصنوعی: من و نگاه تیرهات غرق در غبار اسب تو هستیم، وای بر آن سپاه پیروزی که در آنجا تو را به عنوان سوارکار دارد.
هوش مصنوعی: دل از دیدن تو ناله میزند، اما تو به گونهای فکر میکنی که او خودش در انتخابش آزادی دارد.
هوش مصنوعی: از شراب شادیبخش بگو و دل خود را روشن کن، از غم و تاریکی زمانه دوری کن؛ هر کس در دلش غباری دارد، باید آن را پاک کند.
هوش مصنوعی: به زندگی و شهرتی که به مدت محدود داریم، نیکو مشاجره نکنید، چرا که هر دو مانند خیال و خواب هستند و نه اصالت واقعی دارند و نه ارزش ماندگاری.
هوش مصنوعی: وقتی دوست از تو جان میخواهد، چیزی از خودت که گذراست به او بده، زیرا اگر آن چیز به کار او نمیآید، بیفایده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخ و زلفت از شگرفی، صفت بهار دارد
خنک آنکه سر و قدّی ، چو تو در کنار دارد
لب لعل دل فریبت ، ز گهر حدیث راند
سر زلف مشک بارت، ز بنفشه بار دارد
رخ چون مهت ندانم، که چه عزم دارد آیا
[...]
بت نو رسیده من هوس شکار دارد
دل صید کرده هر سو نه یکی، هزار دارد
رود آنچنان به جولان که سر سپه نکرده
سر آن سپاه گردم که چنان سوار دارد
دل من ببرد زلفش، جگرم نجست چشمش
[...]
ز جراحت تو ذوقی دل بیقرار دارد
که دل هزار دشمن، ز حسد فگار دارد
تو ستمگری، ولیکن ستم تراست ذوقی
که هزار بیگنه را، ز تو شرمسار دارد
سرو برگ من نداری تو و من درین تحیّر
[...]
نگرفتم از تو جامی، سرم این خمار دارد
به ره تو دیر مردم، دلم این غبار دارد
به بهانهٔ ترحم ، نکشی مرا ، وگرنه
سر خون گرفتهٔ من، به بدن چه کار دارد
دل تنگ عیش مارا، که شمارد از صبوران
[...]
ز شراب وصل جانان سر من خمار دارد
سر خود گرفته دل هم سر آن دیار دارد
چه کند دیگر جهانرا چو رسید جان بجانان
چو رسید جان بجانان بجهان چه کار دارد
سر من ندارد این سر غم من ندارد این دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.