گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

ای غمزۀ تیز تو جگر خواره

وی لعل تو طیرۀ شکر پاره

هم وعدۀ تو دراز بی حاصل

هم چشم ضعیف تو ستمکاره

برگشته بصد هزار نومیدی

از کوی تو عاشقان بیچاره

همچون گل و لاله و خور پیشت

بر خاک همی نهند رخساره

مگذار که زلفکان هندویت

ناهمواری کنند همواره

هر گه که کنم حدیث وصل تو

گوید غم تو که هان، دگر باره

شد در دل ما بدولت عشقت

غم خانه نشین و صبر آواره