گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

ای رنگ عارض تو، آتش در آب بسته

وی چین طرّة تو ، از مشک ناب بسته

جادوی غمزۀ تو ،بگشاده دست صنعت

بر عارض تو از خط، نقشی بر آب بسته

نرگس ز شرم چشمت، در پیش سرفکنده

غنچه بدست حسنت، بر رخ نقاب بسته

روی تو کرده روشن آفاق را وانگه

پی کور کرده، آنرا ، بر افتاب بسته

هم شاخ ارغوانرا ، لعل تو خون گشاده

هم چشم نرگسانرا، جزع تو خواب بسته

در چنگ فرقت تو ، هستم من شکسته

در چار میخ محنت، همچون رباب بسته

آخر بدیدم ای جان، در دور خوبی تو

دست خطا گشاده، پای صواب بسته

گفتی که بی وفایی، شرمت ز خود نیاید

افسوس اگر نبودی، راه جواب بسته