به ملک حسن که فیضی ز آشنائی نیست
در آشنائی خورشید روشنائی نیست
هر آنچه رفت ز دستم برون ز دل هم رفت
میان دست و دلم چون صدف جدائی نیست
غبار خاطرم از شش جهت گرفته فرو
چو اخگرم سر و پروای خودنمائی نیست
به کشوری که فتد عکس تیرهروزی ما
ز آب و آینه امید روشنائی نیست
مرا که شیوهٔ افتادگی هنر باشد
شکست نفس بجز عیب خودستائی نیست
ز درد فقر دلا غیرتی اگر داری
مخواه مرگ که خواهش بجز گدائی نیست
به اضطراب گرفتارم آنقدر که قفس
شکسته است و مرا فرصت رهائی نیست
چو پا ز آبله پوشیدهای، برو بنشین
که ناقص است سلوک ار برهنه پائی نیست
که را کلیم ستودم که بر سپهر نرفت؟
هزار حیف که پروای خودستائی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از ملک حسن به بیان احساسات عمیق شاعر درباره جدایی، فقر، و دردهای زندگی میپردازد. شاعر میگوید که آشنایی دیگر معنایی ندارد و فاصلۀ میان دل و دستش نیز جدایی محسوب نمیشود. او به بحرانهای روحی خود اشاره میکند و میگوید در دنیای پر از غبار یادها، امید به روشنایی وجود ندارد. همچنین، از شکست نفس و عیبهای خود میگوید و ابراز میکند که در فقر، انتظار مرگ جز گدایی چیزی نیست. شاعر در انتها به اضطراب و ناتوانی خود اشاره میکند و به این نتیجه میرسد که حتی نشستن و آرامش نیز برای او دشوار است. این شعر بیانگر غم و اندوه عمیق شاعر است که در دنیای پر درد و رنج زندگی میکند.
هوش مصنوعی: در ملک خوشبختی و زیبایی، اگر دوستی و آشنا نیست، در شناخت و ارتباط با یکدیگر هم مانند خورشید، هیچ روشنی و نورانیتی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دستم رفت، از قلبم نیز دور شد. میان دست و دلم مانند صدف جدایی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دود یادهایم از همه سو میافتد و مثل ذرههای آتش، دیگر نگران خودنمایی نیستم.
هوش مصنوعی: به کشوری که تصویر بدبختی و تیرهروزیم در آب و آینه منعکس میشود، هیچ امیدی به روشنی و روشنایی نیست.
هوش مصنوعی: من که به هنر تواضع و افتادگی عادت کردهام، شکست نفس جز اینکه به عیب خودبزرگبینی اشاره داشته باشد، نیست.
هوش مصنوعی: اگر از درد فقر رنج میبری و غیرت داری، دیگر مرگ را نخواهی چون خواهشت تنها گدایی و درخواست چیزهای کوچک است.
هوش مصنوعی: به شدت مضطرب هستم، به اندازهای که قفس از هم پاشیده و من هیچ فرصتی برای آزاد شدن ندارم.
هوش مصنوعی: زمانی که پاهایت را از آلودگی و رنج محافظت کردهای، بهتر است کمی استراحت کنی، چرا که مسیر راه و سلوک روحی ناقص و ناتمام خواهد بود اگر پیادهروی بدون توجه به شرایط و آمادگی باشد.
هوش مصنوعی: من به چه کسی باید افتخار کنم که در آسمان ستایشش نرود؟ افسوس که هیچکس نیست که خود را ستایش کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست
رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست
دلم ببردی و گر سر جدا کنی ز تنم
به جان تو که دلم را سر جدایی نیست
بریز جرعه که هنگامه غمت گرم است
[...]
خوشا کسی که ز عشقش دمی رهایی نیست
غمش ز رندی و میلش به پارسایی نیست
دل رمیدهٔ شوریدگان رسوایی
شکستهایست که در بند مومیایی نیست
ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد
[...]
مرا به بعد مکان از شما جدائی نیست
که هر کجا روم از دام دل رهائی نیست
هر آنچه در نظرم آید از شمایل تو
به جز وظیفهٔ شوخی و دلربائی نیست
در آن حریم که خلوتسرای حضرت اوست
[...]
چو منع غیر مجالم در آشنایی نیست
ز آشنایی او چاره جز جدایی نیست
گذشتم از غم آن گل زرشک غیر ولی
ز خار خار دل از غیرتم رهایی نیست
دلا ز صحبت خوبان کناره کن ز ازل
[...]
چنین که با تو مرا تاب آشنایی نیست
به حیرتم که چرا طاقت جدایی نیست
خوشم به وعده او، با وجود آنکه به من
وفای وعده او غیر بیوفایی نیست
به غیر بس که درآمیختی، به خلق ترا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.