گنجور

 
کلیم

گر به قسمت قانعی بیش و کم دنیا یکی است

تشنه چون یک جرعه خواهد کوزه و دریا یکی است

حرص گر دهقان نباشد کشت را شبنم بس است

خوشه و خرمن به پیش چشم استغنا یکی است

کج نظر سود و زیان را امتیازی داده است

هر چه را احول دو می‌بیند بر بینا یکی است

ناامیدی دستگاه عیش می‌سازد فراخ

گر ببندی دیده کنج خانه و صحرا یکی است

غم نه پیوندی به دل دارد کزو بتوان برید

گر به اصل کار بینی شیشه و خارا یکی است

ما که از افتادگی فیروز جنگ افتاده‌ایم

از که اندیشیم چون فتح و شکست ما یکی است

عزت و خواری که پشت و روی کار عالم است

نزد رندی کو ندارد کار با دنیا یکی است

در قفس بالا و پائینی نمی‌باشد کلیم

آستان و مسند دنیا بر دانا یکی است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

شد چو عالمگیر غفلت، جاهل و دانا یکی است

خانه چون تاریک شد بینا و نابینا یکی است

نیست مجنون را ز شور عشق پروای تمیز

گردباد و محمل لیلی درین صحرا یکی است

نیست تدبیر خرد را در جهان عشق کار

[...]

اسیر شهرستانی

در حقیقت عاشق و معشوق را دل‌ها یکی است

شیشه را از روی نسبت اصل با خارا یکی است

هست شام هجر ما آیینه صبح وصال

نور و ظلمت پیش چشم مردم دانا یکی است

ناوکش چون بر دلی آید ز صد دل خون چکد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه