آن سرو روان تا به گلستان گذری داشت
پروانهصفت گل هوس بال و پری داشت
دل از خم زلف تو برون رفت و نگفتی
کاین حلقهٔ ماتمزدگان نوحهگری داشت
گامی به غلط هم سوی مقصود نرفتیم
گویی ره آوارگیام راهبری داشت
پیوسته چو آیینه طفیلی نگاهم
او سوی من افکند و نظر با دگری داشت
تا شد مژه بیاشک فتاد از نظر من
اکنون چه کنم رشته که گاهی گهری داشت
بیآب درین بادیه یک گام نرفتیم
هر نقش قدم در ره او چشم تری داشت
آشفتگی زلف تو ربط از سخنم برد
زین بیشتر این رشته، شوریدهسری داشت
پروانه کسی در قفس این شمع نکرده است
در پای تو افشاند اگر بال و پری داشت
منگر به کلیم از سر خواری که درین باغ
این خاربن سوخته هم برگ و بری داشت