گنجور

 
کلیم

چون دف تر ناله از بیداد کمتر می‌کنم

می‌کشم جور و تغافل در برابر می‌کنم

سرنوشتم گر شهادت نیست در کویت چرا

بوی خون می‌آید از خاکی که بر سر می‌کنم

بس که هردم می‌رسد فوج بلایی بر سرم

گر کشم آهی خیال گرد لشکر می‌کنم

آنقدر کالماس بر داغم سپهر افشانده است

من نمک از گریه شب در چشم اختر می‌کنم

می‌برم با خود لباس داغ حسرت را به خاک

پیش بینم فکر عریانی محشر می‌کنم

زاهدان عهد ما معیار حق و باطلند

هرچه را منکر شوند این قوم باور می‌کنم

سرکشی‌ها را غبار از سر اگر بیرون کند

خویش را با خاک در پستی برابر می‌کنم

رشته از گوهر به خود می‌بالد و تن از سخن

گر سخن گویم علاج جسم لاغر می‌کنم

در جهان دائم نشان تیر انکارم کلیم

گر ز مصحف چامه ناموس در بر می‌کنم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابن حسام خوسفی

بس که یاد آن لب و دندان چون دُر می‌کنم

دامن از اشک چو مروارید تر پُر می‌کنم

سال‌ها سودای ابروی تو در سر داشتم

بار دیگر آن خیال کج تصور می‌کنم

از وجودم تا عدم مویی نماند در میان

[...]

جامی

بس که شب‌ها دور ازان گل خاک بر سر می‌کنم

همچو سبزه صبحدم از خاک سر بر می‌کنم

در چمن می‌افتم از شوق رخش در پای گل

دامن گل را ز خوناب جگر تر می‌کنم

چون نمی‌بینم قدش را در چمن بر یاد او

[...]

صائب تبریزی

در ریاضِ آفرینش صد دل بی‌برگ را

با تهیدستی رعایت چون صنوبر می‌کنم

بر دل من کلفتی از درد و داغ عشق نیست

بستر و بالین ز آتش چون سمندر می‌کنم

خوار می‌گردند دنیا دوستان در چشم من

[...]

طغرای مشهدی

در وفا، انکار آن شوخ ستمگر می کنم

آنچه از بی رحمی اش گویند، باور می کنم

چرخ می خندد ز روی شادمانی تا سحر

شام غم چون گریه از بیداد اختر می کنم

دل تسلی نیست در ماتمسرای فوت وقت

[...]

بیدل دهلوی

شمع‌سان چشمی ‌کز اشک آتشین تر می‌کنم

گردن مینا به دستم می به ساغر می‌کنم

شعله‌ها را سیر خاکستر عروجی دیگر است

جمله پروازم اگر سر در ته پر می‌کنم

گر بخوانم قصهٔ عیش تهی از خود شدن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه