بس که شبها دور ازان گل خاک بر سر میکنم
همچو سبزه صبحدم از خاک سر بر میکنم
در چمن میافتم از شوق رخش در پای گل
دامن گل را ز خوناب جگر تر میکنم
چون نمیبینم قدش را در چمن بر یاد او
میروم نظاره سرو و صنوبر میکنم
بستهام با آنکه اهل ملتم دل در بتان
گرچه از خیل خلیلم کار آزر میکنم
درد عشقت ساخت روی خاکساران را چو زر
یعنی اکسیر وجودم خاک را زر میکنم
چون تو پیش آیی زبان را قوت تقریر نیست
گرچه هردم صد سخن با خود مقرر میکنم
میدهی عشوه که جامی خاصه من آن توام
سادگی بین کین سخن را از تو باور میکنم!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بس که یاد آن لب و دندان چون دُر میکنم
دامن از اشک چو مروارید تر پُر میکنم
سالها سودای ابروی تو در سر داشتم
بار دیگر آن خیال کج تصور میکنم
از وجودم تا عدم مویی نماند در میان
[...]
چون دف تر ناله از بیداد کمتر میکنم
میکشم جور و تغافل در برابر میکنم
سرنوشتم گر شهادت نیست در کویت چرا
بوی خون میآید از خاکی که بر سر میکنم
بس که هردم میرسد فوج بلایی بر سرم
[...]
در ریاضِ آفرینش صد دل بیبرگ را
با تهیدستی رعایت چون صنوبر میکنم
بر دل من کلفتی از درد و داغ عشق نیست
بستر و بالین ز آتش چون سمندر میکنم
خوار میگردند دنیا دوستان در چشم من
[...]
در وفا، انکار آن شوخ ستمگر می کنم
آنچه از بی رحمی اش گویند، باور می کنم
چرخ می خندد ز روی شادمانی تا سحر
شام غم چون گریه از بیداد اختر می کنم
دل تسلی نیست در ماتمسرای فوت وقت
[...]
شمعسان چشمی کز اشک آتشین تر میکنم
گردن مینا به دستم می به ساغر میکنم
شعلهها را سیر خاکستر عروجی دیگر است
جمله پروازم اگر سر در ته پر میکنم
گر بخوانم قصهٔ عیش تهی از خود شدن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.