چون دف تر ناله از بیداد کمتر میکنم
میکشم جور و تغافل در برابر میکنم
سرنوشتم گر شهادت نیست در کویت چرا
بوی خون میآید از خاکی که بر سر میکنم
بس که هردم میرسد فوج بلایی بر سرم
گر کشم آهی خیال گرد لشکر میکنم
آنقدر کالماس بر داغم سپهر افشانده است
من نمک از گریه شب در چشم اختر میکنم
میبرم با خود لباس داغ حسرت را به خاک
پیش بینم فکر عریانی محشر میکنم
زاهدان عهد ما معیار حق و باطلند
هرچه را منکر شوند این قوم باور میکنم
سرکشیها را غبار از سر اگر بیرون کند
خویش را با خاک در پستی برابر میکنم
رشته از گوهر به خود میبالد و تن از سخن
گر سخن گویم علاج جسم لاغر میکنم
در جهان دائم نشان تیر انکارم کلیم
گر ز مصحف چامه ناموس در بر میکنم