گنجور

 
کلیم

از لذت جور تو خبردار نباشد

زخمی که لبش بر لب سوفار نباشد

چشمان توام تشنه به خونند مبادا

این شربت کم بخش دو بیمار نباشد

بی‌روی تو چشم از همه بستم که ندیدم

عکسی که برین آینه زنگار نباشد

واپس‌ترم از سایه در آن کوی که هرگز

از ناکسی‌ام جا پس دیوار نباشد

جز مهر توام نیست متاعی و ز غیرت

جایی بفروشم که خریدار نباشد

مجنون نتوان بود بژولیدگی موی

مستی به پریشانی دستار نباشد

یک ناله بینگیز نخیزد ز رگ دل

ابروی تو گر ناخن این تار نباشد

زنهار کلیم از مدد بخت بپرهیز

این بخت همان به که به کس یار نباشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

آن به که نظر باشد و گفتار نباشد

تا مدعی اندر پس دیوار نباشد

آن بر سر گنج است که چون نقطه به کنجی

بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد

ای دوست برآور دری از خلق به رویم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
ابن یمین

کنجی که در او گنجش اغیار نباشد

کس از تو و بر تو ز کس آزار نباشد

رودی و سرودی و حریفی دو سه یکدل

باید که عدد بیشتر از چار نباشد

نردی و کتابی و شرابی و ربابی

[...]

ناصر بخارایی

هرکس که مقیم در خمّار نباشد

در مذهب ما عاقل و هشیار نباشد

گر علم یقین است تو را، عین یقین جو

کان طایفه را کبر به خروار نباشد

داری هوس صحبت او، ترک هوس گیر

[...]

جهان ملک خاتون

ما را به جهان جز غم تو یار نباشد

جز جستن وصل تو مرا کار نباشد

از گلشن وصل تو من خسته جگر را

در پای دلم جز اثر خار نباشد

چون سرو روان گر گذری پیش من آری

[...]

هلالی جغتایی

می خواهم و کنجی که به جز یار نباشد

من باشم و او باشد و اغیار نباشد

آنجا اثر رحمت جاوید توان یافت

کآنجا ز رقیبان تو آثار نباشد

هرجا که حبیب است به پهلوی رقیب است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه