از لذت جور تو خبردار نباشد
زخمی که لبش بر لب سوفار نباشد
چشمان توام تشنه به خونند مبادا
این شربت کم بخش دو بیمار نباشد
بیروی تو چشم از همه بستم که ندیدم
عکسی که برین آینه زنگار نباشد
واپسترم از سایه در آن کوی که هرگز
از ناکسیام جا پس دیوار نباشد
جز مهر توام نیست متاعی و ز غیرت
جایی بفروشم که خریدار نباشد
مجنون نتوان بود بژولیدگی موی
مستی به پریشانی دستار نباشد
یک ناله بینگیز نخیزد ز رگ دل
ابروی تو گر ناخن این تار نباشد
زنهار کلیم از مدد بخت بپرهیز
این بخت همان به که به کس یار نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلسوزی است. شاعر به معشوق خود اشاره میکند و از درد و رنجی که بدون او احساس میکند، میگوید. او از جواحظی چون چشم و لب سخن میگوید که یادآور معشوق هستند و غمناک است که وجود او در زندگیاش برجسته و بیبدیل است. شاعر بر این باور است که هیچ چیز دیگری نمیتواند جایگزین محبت و عشق او شود و زندگی بدون معشوق را بیمعنا میداند. در نهایت، هشدار میدهد که ممکن است بخت و اقبالش به او یاری نکند و بهتر است از امید به دیگران پرهیز کند.
هوش مصنوعی: کسی که زخم عشق تو را تجربه نکرده، نمیتواند از لذتهای آن آگاه باشد؛ چرا که او هرگز طعم بوسهای به شیرینی لبهای معشوقش را نچشیده است.
هوش مصنوعی: چشمان تو به شدت به خون نیاز دارند، ولی مراقب باش که این نوشیدنی کمکی به دو بیمار نکند.
هوش مصنوعی: بدون دیدن تو، چشمانم را از همه چیز بستم، زیرا هر عکسی که در این آینه باشد، زنگار دارد و ناخوشایند است.
هوش مصنوعی: من در آن مکان که هیچ نشانهای از وجود من نیست، حتی از سایهام عقبتر هستم و هیچ جای امنی برای پناه بردن پس از دیوار وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من تنها به عشق تو ارزش و معنایی دارم و هرگز چیز دیگری را نمیفروشم، حتی اگر بدانم کسی وجود ندارد که آن را بخرد.
هوش مصنوعی: مجنون نمیتواند به خاطر بلندی موها و مستی خود، دستار را به هم بزند و پریشان کند.
هوش مصنوعی: اگر ابروی تو به دل من آسیب نرساند، هیچ نالهای از دل عاشق بیرون نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: ای کلیم، مواظب باش که به کمک تقدیر اعتماد نکنید. چرا که این تقدیر بهتر است که هیچ دوستی برای کسی نداشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن به که نظر باشد و گفتار نباشد
تا مدعی اندر پس دیوار نباشد
آن بر سر گنج است که چون نقطه به کنجی
بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد
ای دوست برآور دری از خلق به رویم
[...]
کنجی که در او گنجش اغیار نباشد
کس از تو و بر تو ز کس آزار نباشد
رودی و سرودی و حریفی دو سه یکدل
باید که عدد بیشتر از چار نباشد
نردی و کتابی و شرابی و ربابی
[...]
هرکس که مقیم در خمّار نباشد
در مذهب ما عاقل و هشیار نباشد
گر علم یقین است تو را، عین یقین جو
کان طایفه را کبر به خروار نباشد
داری هوس صحبت او، ترک هوس گیر
[...]
ما را به جهان جز غم تو یار نباشد
جز جستن وصل تو مرا کار نباشد
از گلشن وصل تو من خسته جگر را
در پای دلم جز اثر خار نباشد
چون سرو روان گر گذری پیش من آری
[...]
می خواهم و کنجی که به جز یار نباشد
من باشم و او باشد و اغیار نباشد
آنجا اثر رحمت جاوید توان یافت
کآنجا ز رقیبان تو آثار نباشد
هرجا که حبیب است به پهلوی رقیب است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.