کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴

از لذت جور تو خبردار نباشد

زخمی که لبش بر لب سوفار نباشد

چشمان توام تشنه به خونند مبادا

این شربت کم بخش دو بیمار نباشد

بی‌روی تو چشم از همه بستم که ندیدم

عکسی که برین آینه زنگار نباشد

واپس‌ترم از سایه در آن کوی که هرگز

از ناکسی‌ام جا پس دیوار نباشد

جز مهر توام نیست متاعی و ز غیرت

جایی بفروشم که خریدار نباشد

مجنون نتوان بود بژولیدگی موی

مستی به پریشانی دستار نباشد

یک ناله بینگیز نخیزد ز رگ دل

ابروی تو گر ناخن این تار نباشد

زنهار کلیم از مدد بخت بپرهیز

این بخت همان به که به کس یار نباشد