گنجور

 
کلیم

آشوب طلب خاطر فرزانه ندارد

زنبور هوس در دل ما خانه ندارد

اندازه مستی نتوانیم نگهداشت

زان باده خرابیم که پیمانه ندارد

در مزرعه طاقت ما تخم ریا نیست

اینجاست که تسبیح عمل دانه ندارد

دیدم چو پریشانی زلفت جگرم سوخت

غیر از دل صد رخنه من شانه ندارد

جائی ننشستیم کز آنجا نرمیدیم

جغدیم در آن شهر که ویرانه ندارد

در کشور این زهدفروشان نتوان یافت

یک صومعه کان راه به بتخانه ندارد

عاشق همه جا شیفته ناز و عتابست

شمعی که نیفروخته پروانه ندارد

آن گرد کدورت که بود همره یکخویش

هرگز قدم لشکر بیگانه ندارد

پیداست که غارتگر سامان کلیمست

کاندوخته جز درد بکاشانه ندارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نشاط اصفهانی

دل از سر کویت هوس خانه ندارد

دیوانهٔ عشقت سر ویرانه ندارد

جز محنت و غم راه به این خانه ندارد

این خانه مگر راه به میخانه ندارد

پیمانه چه غم گر شکند محتسب شهر

[...]

رضاقلی خان هدایت

دل را هوس صحبت مانیست ببینید

دیوانه سر صحبت دیوانه ندارد

مستند دو عالم همه از ساغر وحدت

خوش باش درین بزم که بیگانه ندارد

افسر کرمانی

مرغ دل ما در قفست دانه ندارد

ور ز آن که رها می کنیش خانه ندارد

دیوانه شدم بس که به ویرانه نشستم

ای خوش به دیار تو که ویرانه ندارد

ناصح مکن افسوس و مزن راه من از عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه