گنجور

 
حکیم نزاری

من آزاد آمدم زان دوست کز دشمن بتر باشد

به ظاهر معتبر گوید به باطن مختصر باشد

حضور و غیبتِ یاران مخلص مختلف نبود

حذر اولاتر از یاری که در غیبت دگر باشد

نه از بی دانشی بود این که دشمن دوست دانستم

ازین بازی بسی افتد قضا را این قدر باشد

نباید عهد پیوستن به شوخی باز بشکستن

دلِ صاحب نظر خستن خطایِ معتبر باشد

بدان می آردم غیرت که دل پیش سگ اندازم

که هر کو دل به ناکس داد از دشمن بتر باشد

محّبِ صادقِ یک دل دو چشم از غیر بر بندد

به هر کس باز نگشاید مگر صاحب نظر باشد

حریفِ صورت از شاهد مرادِ خود کند حاصل

چو بر صورت نظر دارد ز معنی بی خبر باشد

نزاری بعد ازین معنی به صورت در نپیوندی

گرت از عالمِ صورت برین معنی گذر باشد