کسی تا کی به سان موج دایم در سفر باشد
دری نشناسد و چون موج دایم دربهدر باشد
به خضرم احتیاجی نیست گر این است گمراهی
که کوران را عصا هم میتواند راهبر باشد
سبک پی قاصدی باید که چون غمنامه ما را
به دست او دهد کاغذ هنوز از گریه تر باشد
ز بس بر خویشتن میبالد از ذوق گرفتاری
قفس هر لحظه بر مرغ دل ما تنگتر باشد
درین وحشتسرایم گوشه امنی نشد روزی
که همچون شمع هرجا میروم سر در خطر باشد
کلیم از دل به در کن آرزوی آن کمر ورنه
مدام از اشک حسرت موج خونت تا کمر باشد