گنجور

 
صائب تبریزی

از نظر یک دم که آن شکل و شمایل می‌رود

حاصل دریا و کان از دیده و دل می‌رود

در بیابانی که نعل شوق ما در آتش است

نقش پای ناقه پیشاپیش محمل می‌رود

کوچه باغ زلف اگر پایان ندارد گو مدار

می‌توان رفتن به مژگان هرکجا دل می‌رود

در ته هر خاربن صیاد دام افکنده‌ای است

آهوی مغرور را بنگر چه غافل می‌رود

از زمین‌گیری بر آ، سنگ نشان خود نیستی

جاده با افتادگی منزل به منزل می‌رود

طعن نسیانم مزن، شرم از رخ آیینه کن

خود ببین آن چهره هرگز از مقابل می‌رود؟

گربه فردوس از سر کوی تو صائب را برند

می‌رود اما چو مرغ نیم بسمل می‌رود